1

مهمّترین مخاطرات مسئلۀ معرفت


اگر معرفت شناسان و فیلسوفان علم در میانِ شلوغ سپهر معرفت، نگرانی های اصولی خود را دسته بندی نکنند راه به جایی نمی برند. تقلیل و مقوله بندی مسائل و حرکت به سمت شناسایی علتِ علت ها اکثراً یک راهبرد معقول و کارساز است.

 

1.محدودیّت افزار و قوای ادراکی

شاید مهمّ ترین مسئلۀ معر فت شناسی، نهایتاً به تبیین عمیق محدودیّت های ادراکی بشر و آثار آن گره بخورد. چه از نظر محدودیّت های ابزار شناخت و چه از این نظر که انسان اسیر زمان و اقلیم و تصوّرات محیطی و غیره است؛ هم چنین از این نظر که مرتبۀ وجودی و کمالات معنوی و بصیرتی انسان در توانش معرفتی او کارساز می افتد و همواره انسان ها محدود به مرتبۀ وجودی بالفعل خویش‌اند. اتفاقاً، پله پله بودن مرتبه های بی نهایت انسان و امکان لایه برداری مداوم از مجهولات، از جمله مهمّ ترین و مغفول ترین حوزه های مطالعۀ علم است.

 

2.ژرفای هستی

مشکل محدودیّت را به گونۀ دیگری نیز می توان توضیح داد، و آن اینکه حقایق امور به حدّی ژرف اند که فهم و ادراک آدمی نمی تواند به آن احاطۀ کامل پیدا کند (به اصطلاح، معرفتِ اکتناهی ) و نهایت دانش و فطانت آدمی به آن نائل نمی شود. بنابراین می توان این گونه نتیجه گرفت که دغدغۀ صادق بودن صورت های ذهنی در نمایاندن واقع، جانمایۀ مشکل معرفت نیست. چرا که اساساً دستیابی به ادراکات کاملاً مطابق و محیط بر ذات معلوم، مستلزم چیرگی و آگاهی کامل به کنه اشیاء و خالق آن است و این مسئله، مستلزم احاطۀ علمی کامل به ‏علّت‏‏ العلل، یعنی خدای سبحان- تعالی شأنه- هم هست. چرا که همۀ پدیده های عالم، مرتبه ای از ارادۀ حضرت حقّ اند و علم به معلول وقتی کامل است که ‏علّت‏‏ آن را به طور کامل بشناسیم. این یک گسل معرفتی است که بگوییم «من به شعاع و پرتو چیزی علم کامل دارم، ولی منشاء پرتو را نمی-شناسم.» بنابراین فهم و کشف همۀ ابعاد وجودی مثلاً یک قطره آب، مستلزم ادراک خدای تبارک و تعالی است. چرا که یک قطرۀ آب، شعاع وجود خالق است که نه عین اوست و نه مزایل از او . پس فهم اکتناهی پدیده ها، در ظرف وجود آدمی نمی گنجد  و درک لایۀ بزرگی از آفرینش، مستلزم شناخت کامل ‏علّت‏‏ هستی است. چنانکه گفتیم نمی توان مدّعی فهمِ همه جانبۀ یک پدیده شد، مگر با علم کامل به ‏علّت‏‏ آن و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا (قرآن، اسراء 85)

نتیجه اینکه مشکلۀ معرفت، این است که ما خداوند نیستیم! و اتفاقاً این اصلاً مشکل نیست. زیرا انسان به اذن خداوند، در جایگاه خود، آن قدر عظمت وجودی و معرفتی دارد که می تواند در علوم و دانش به پیش بتازد و معارف بسیار متقن و مفیدی را به فضل حقّ تعالی کسب کند. اگر انسان، خدای متعال را بندگی کند، پادشاه می شود.  ولی توجّه به این حقیقت برای انسان گنه کار و فراموش کار مشکل است و تعهّد به این حقیقت مستلزم بندگی و ادب و تواضع و پیروی پیامبران و بوالفضولی نکردن در معارف وحیانی  است.

 

3. مشکلات عارضی

فیلسوفان علم به جز دست و پنجه نرم کردن با مسائل بنیادین معرفت، نگران مسائل و مصائب عارضی معرفت نیز هستند. از جمله مشکلاتِ عارضیِ معرفت، بسنده کردن غیرحکیمانه به یک فهم بشری و کامل پنداشتن آن از سوی عالمان است. انسان ها به  علل بسیاری در ابعاد و حدّ وجودی یک فهم، متوقّف می-شوند. از جمله این علل: اُنس گرفتن با یک سنخ فهم، تنبلی مغز در بازسازی مفاهیم و تسهیل شدگی مدارهای مغز و…  این یک مشکل ذاتیّ نیست. یا دستکم می توان آن را ذاتیّ نپنداشت؛ امّا مشکلی همه گیر است و مبارزه با آن کوشش مداومی را می طلبد.

مشکل عرَضی دیگر، تأثیر گستردۀ علل روانی و حالات قلب و حبّ  و بغض ها و استحسانات، بر روال معرفت است. برخی وجوه اختلال در ادراکات، اگر چه بیرون از وجود انسان نیست، ولی از جنس علم هم نیست.  چرا که قوّۀ خیال و غضب و شهوت و مرکّبات این ها، پیرامون ادرکات انسان، شیطنت ها می کنند. گاهی تعصب ورزی و وسواسی و شکّاک بودن انسان در تصدیقات و بسا در معارف بیّن علوم آسمانی و رسالات پیامبران سریان می یابد. بسیار می شود که این ایستارها و وسواس ها با رهزنی جنود جهل، قرین است.

 این علل ذاتی و عرضی، در جامعۀ علمی و در دانشسرا، انبوه و درهم تنیده می شود و کار به مطالعات اخلاق علم آموزی، جامعه شناسی و روان شناسی و مردم شناسی و اقلیم شناسیِ علم می انجامد و رشتۀ آن سرِ دراز پیدا می کند؛ تا آنجا که نگرانی های فیلسوف علم، سر از علوم و مطالعات انبوه در می آورد.

در هر حال اگر چه آنچه از راه های شایع و مُوجّه معرفت (حس، عقل و الهام و شهود) برای انسان حاصل می آید، بی مخاطره نیست. امّا این مخاطرات مستلزم ابطال معرفت نیست. چرا که انسان بواسطه همین ساز و برگ می تواند بخش بزرگی از مسائل جهان را فهم کند و به مقصود معرفتی برسد و ضمیرش مماسّ با هستی شود و احاطۀ اجمالی و کافی پیدا کند. علم از مقوله رزق است و خداوند انسان را در قحطِ آن قرار نمی-دهد.  بنابراین عطف توجّه به مشکلۀ معرفت شناختی هرگز به معنای نسبیّتی نیست که همۀ معرفت بشری را رأساً باطل می داند.