1

تبیین معرفت شناسی و فلسفۀ علم در نظریه رجا


فلسفۀ علم، «مطالعۀ روشمند احوال حقیقی[1] علم و علوم است» و هدف نخست آن بازشناسی خود علم بر هر زمینه ­ای است که علم در آن می ­روید؛ مثلاً علم به مثابۀ آینۀ حقایق (معرفت­ شناسی و بررسی وجه حکایت­گری علم) به مثابۀ شأنی از شؤون آفرینش (هستی­شناسی علم) به مثابۀ یک پدیدۀ اجتماعی (جامعه­ شناسی علم) به مثابۀ یک فعالیّت روانی و دماغی (روان ­شناسی و عصب ­ادراک ­شناسی علم) و… هدف نهایی فلسفۀ علم، آگاهی عالمانه از خود علم و علوم و نیز انسان (به مثابۀ دانش­ گذار، دانش ­گزار و دانش­ پذیر) و از همه مهمّ­ تر و نهایی ­تر تحصیل «معرفت خداوند» به اندازۀ توان بشر و تقرّب به ذات پاک اوست.

فیلسوف علم به مطالعۀ اندیشه ­ها و علوم می ­پردازد و برای او مسائلی از قبیل شناخت و افزار آن، یقین، گمان­ های در حکم یقین، صدق، انسجام، موجَّهیّت، ارزیابی گونه­ های معرفت و تعیین ملاک صحّت و خطای معرفت، روش­ ها و منطق اکتشاف و گردآوری و داوری و تبیین و اوضاع و ادوار معرفت، تحلیل تاریخ علم، رفتار علم، نظریّه­ های گوناگون در همین قلمرو­ها، علم به مثابۀ رشتۀ علمی و… مهمّ است. فیلسوف علم، به مطالعۀ «رویدادهای جهان ذهن جمعی عالمان» می­ پردازد.

از نظر ما معرفت­ شناسی، علمِ علم و همان فلسفۀ علم است. خودِ علم، موضوع فلسفۀ علم است (به مثابۀ شناخت، باور، و رشته مطالعات و…) درست این است که دو اصطلاح معرفت ­شناسی و فلسفۀ علم نباید به دو مفهوم و مقصود اشاره کند. تمایز بین معرفت­شناسی و فلسفۀ علم بیشتر دردسرساز است.

مطابق تعریف ما، دایرۀ فلسفۀ علم، دربردارندۀ هر گونه بحث دربارۀ مسائل بنیادین علم و علوم می­ شود. کافی است کوشش ما در راستای تبیین روشمند علم باشد (مثلاً شناخت و ابزار شناخت، یقین، گمان­ های در حکم یقین، و…) همچنین برخی مطالعاتِ حوزه ­بندی­شده، مانند معرفت ­شناسیِ علوم طبیعی یا ریاضیات، منطق، مباحث درجه ­دومیِ معرفت دینی و… هم از مباحث فلسفۀ علم است.

بنابراین تعبیر فلسفۀ معرفت­ شناسی بی­ معنا است. [2] چرا که هر آنچه در ‏فلسفۀ‏‏ معرفت ­شناسی، فراچنگ باحثان آن می­ آید، باید در معرفت ­شناسی مورد وارسی قرار گیرد. بخلاف «معرفت­ شناسی فلسفه» که کوششی برای تبیین چگونگی برساخته ­شدنِ فهم­ های هستی­ شناختی ما است.

مطابق تعریف شایع و موجّه فلسفه ­های مضاف (فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ جامعه­ شناسی و…) فلسفۀ علم در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت»­های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است. فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ فقه، فلسفۀ جامعه­شناسی، فلسفۀ روان­ شناسی و… هر کدام، رشته­ مطالعاتی هستند که به مسائل بنیادین آن شاخۀ علمی می­ پردازند (روش­شناسی[3]، ارزشِ گزاره­ ها و کارآیی آن و گونه ­های پیکربندی ­ها[4] و…) فلسفۀ علم هم دقیقاً به مسائل اساسی خود علم (رشته مطالعات) می­ پردازد. در واقع، فلسفۀ علم، رشته مطالعاتِ چگونگی «آگاهی و رشته مطالعات آدمیان» است و بناچار دربردارندۀ بحث از بنیادهای مفردات معرفتی [5] هم هست (مانند فلسفۀ اخلاق که مبانی انواع گزاره ­های ریز و درشت علم اخلاق را هم وارسی می­ کند)

­


 

پانوشت

[1]. یعنی بحثِ از عوارض ذاتیّ و آنچه بواقع بر علم جریان دارد.

[2]. «معرفت­ شناسیِ فلسفه» همان فلسفۀ فلسفه است و به بررسی بنیادین جستارهای هستی­ شناختی می­ پردازد. ولی بررسی مسائل بنیادین معرفت ­شناسی، کار خود معرفت ­شناسی است و به علم دیگر، موکول نمی ­شود. هستی­ شناسیِ معرفت نیز از نظر ما، مبحث مستقلّی نیست و داخل در فلسفۀ علم (همان معرفت­ شناسی) است.

[3]. methodology

[4]. configuration

[5]. مثلاً یک شناخت حسّی، یک علم حضوری، یک دریافت اشراقی و…

 

بخشی از کتاب فلسفه علم برای تبیین علوم انسانی