1

اصل ادب

اصل ادب (ش.ش) به این اشاره دارد که معرفت و علم غیور است و همه عناصر هستی در حال رازگویی و تعلیم انسانند.احتمال دارد در هر سخنی رگی از حقیقت و پیامی برای متعلم باشد و اگر چه گوینده آن سخن عالم و مهتدی نباشد. بدون ادب انسان از لطف رب محروم می شود. اصل ادب پیشنهاد کننده احترام به همه انسانها است و با نهی از منکر، جهاد، قصاص و… منافات ندارد.




تَجَرُّع / تجرع (ش.ش)

تَجَرُّع/ تجرع (ش.ش) وضعیتی است برای استفاضۀ علم از مبدا آن و عبارت از این است که علم جرعه جرعه در کام ذهن و جان متعلم قرار می گیرد. زیرا گنجانۀ متعلم بی نهایت نیست، اما گسترۀ علم بی نهایت است. تجرع در الهامات که دریافت قطعه ای معرفت بطور دفعی است، نیز جریان دارد.

 

photo_2016-03-10_13-05-03

“چون در الهام اگر چه دفعیت وجود دارد، اما باز تا قطعه بعدی فاصله ای که رخ می دهد و همین هم تجرع نام دارد. نمی دانیم تجرع ذاتی تعلم است یا نه. البته امحاء تجرع ممتنع نیست و لذا شاید عرض لازم تعلم نباشد.”

 




خروج از ناخودآگاه به خود آگاه (ش.ش)

خروج از ناخودآگاه به خود آگاه (ش.ش) هر گاه فهمی که در ارتکاز عالم و متعلم است (و نفس مدرک او گاه و بیگاه برق لامعی از آن را می بیند) تبدیل شود به فهمی که بطور نسبتی برایش هشیارانه واضح شود و بتواند آن را با اندکی  انسجام موجه بزبان جاری کند این تحول رخ داده است.

مثلا دانشمند ناخودآگاهانه در نفس خود گاهی میابد که احتمالا گیاهان در توالد و تناسل ممکن است واجد احساس باشند یا حیوانات درک زیبایی شناختی دارند.(تصوری ضعیف و زودگذر) اما پس از پیگیری این امرِ هر از گاه  و تروی، آن را به فرضیه تبدیل می کند و مورد محک قرار می دهد. همین که عرف دانشسرایی تصدیق کند که این امر خود آگاهانه درک شده، این تحول رخ داده است.




تحوّل بالتفصیل (ش.ش) بزودی




تحوّل بالمنظر (ش.ش) بزودی




تحوّل بالجغرافیا (ش.ش)

تحوّل بالجغرافیا (ش.ش) مراد آن است که تناسب مفهوم با سایر مفاهیم و نورافکنی یا پرسش افکنی، تهدیدها، و فرصت­هایی که مفاهیم دیگر برای نظام کهکشانی این مفهوم فراهم می آورند تغییر نماید. مثلاً او که گمان دارد عالم ماده فراخ و بسیار عظیم است وقتی بفهمد عالم ماده، نسبت به عالم برزخ چون انگشتری است در وسط بیابان، تصور علومی‏ او از عالم ماده دچار تحوّل بالجغرافیا می شود و باید نسبت کلیه ی کهکشان مفهومی خود را از عالم ماده با نسبت تازه ای از سایر عوالم از نو تعریف کند.

دوباره وقتی مثلاً بفهمد ‏«آب» ‏ که در کوزه است نماینده امری سماوی است که حقیقت علویه ای دارد و در هر عالم کار خاصی می کند، نسبت فهمش با این پدیده و نیز سایر پدیده ها که مناط مشابهی دارند، دچار تحوّل بالجغرافیا می شود.

تحوّل بالجغرافیا در نسبت مصادیق مفاهیم با هم رخ می دهد که چه چیز با امر دیگر چه نسبت تازه ای می یابد و مصادیق بی­شمار دارد و بسا نوفهمی تناسبات ملحوظ در میان پدیده ها، موجب اصلی آن است