1

نخبه (جامعه شناسی علم)


نخبه هر آن کس است که قادر باشد به نحوی الف: روشمند و ب: مورد قبول دانشسرا در سپهر معرفت طرح مطلب کند و ظاهر شود و به نحوی مورد تفاهم و مقبول در دانشسرا، به دیالوگ و اثبات و رد بپردازد.

♣ هر تحصیل کرده ای لزوماً نخبه نیست.

♣ نخبه حقیقی و کار-درست باید طهارت نفس داشته باشد.

♣ نخبه باید در مرز دانش در حال نوآوری و حل مسئله باشد.

  نگا. جامعه نخبگانی

 




علم و ناعلم

 


علم، همان است که دانشمندان آن را در دانشسرا علم می دانند و معرفت دینی و علوم نقلی و عقلی و تجربی و… را شامل می شود. ناعلم هر آنچه است که از سنخ علم نیست و اما در تعاملات علم ساختی مؤثّر است. مانند اقلیم، نظام آموزش و پرورش، آزادی و امنیت بیان، احساسات، استحسانات، کلیشه ها، مریدی ها، ذهن اندازی ها، عشق، کینه، انکار، منافع سیاسی اقتصادی، گریز از کشف حقیقت، شوق به دانستن و وجاهت بیانی، از جمله ناعلم­ های خوب و بد هستند.

یک ناعلم دو ویژگی دارد: اول اینکه از سنخ علم نیست و دوم اینکه در علم مؤثّر است. حال چه تاثیر جامعه شناختی، چه در اقتصاد علم و چه مؤلفّه های فردی و گروهی علم آموزان و نهاد علم. پس سیاره پولتون ناعلم نیست؛ اگر چه علم هم نیست، زیرا بر علم مؤثّر نیست. ناعلم ها می توانند خوب یا بد باشند. یک نظام آموزشی و پژوهشی خوب یک ناعلم خوب است.

شاید بتوان ناعلم­ ها را به دو دستۀ تقسیم کرد:  ناعلم ­های درونی (اَنفُسی) و ناعلم­ های بیرونی (آفاقی) خصیصه­ های روانی و زیبایشی (استحسانی) تعصّبات فردی، رذائل اخلاقی، هوای نفس و منفعت­ طلبی فردی و… از جمله ناعلم­ های درونی و فردی هستند. تمایل قدرتِ سیاسی، رسانه و دخالت­ های ژورنالیسمی، زمینه ­های اجتماعی و اقتصادی و اقلیمی، حتی هنرورزی بیش از حدّ در توزیع و انتشار جمعی علم و… از قبیل ناعلم­ های بیرونی هستند و اکثر این دو دسته، بر چگونگی و روند و فرآیند تعاملات علم­ ساختی، تأثیرات بدی می ­گذارد. مثلاً تلویزیون ­های کابلی که از ترفندهای بسیار مؤثّری در القای مفاهیم استفاده می­ کنند، همچنین سینما و مجلّات و مانند آن.

مطالعه علم ها و ناعلم و کنش ها و واکنش ها و فوائد و خساراتی که ناعلم ها به علم عارض می کنند، از جمله مطالعات بسیار مهمی است که برای فیلسوفان علم بسیار کارساز است.

رجایی قصد دارد کتابی در این باره بنویسد.

 

 


علم و ناعلم (ش.ش) یک اصطلاح خاصّ در فرهنگنامۀ رجا است و نباید با «شبه علم» یا «ضد علم» اشتباه گرفته شود. شبه علم آن است که علم پنداشته میشود. یک شبه علم، اگر بر علوم تاثیر بگذارد، می تواند ناعلم شمرده شود.

 

 

جستارهای وابسته


فرهنگ و نافرهنگ

 




فوائد تحوّل شناسی معرفت


 

بخشی از کتاب فلسفه علم برای تبیین علم«فلسفهٔ علم، برای تبیین علوم اسلامی و ارتقا نظام معرفتی حوزه

اثر حمید رجایی

اگر تصوّر درستی از انواع تحوّل داشته باشیم، به سادگی به فوائد تحوّل‌شناسی پی می بریم: مسلّماً این مهمّ است که بدانیم چگونه تحوّلاتی بر مفاهیم علومی عارض می شود؛ امّا علمِ تفصیلی به فوائد تحوّلات فهم، بصیرتی ژرف و کران ناپیدا به عالمان علوم و خاصّه فیلسوفان علم می‌دهد. مفاهیمِ علومی، تصوّرات تصدیق شده‌ای هستند و دستمایه‌های اصلی علوم را تشکیل می‌دهند. برای مثال شاید برای مرد در خیابان، چندان مهمّ نباشد که ستارگان چگونه تحوّلاتی را در طول زمان می‌پذیرند؛ امّا برای ستاره شناسان کوچک ترین تحوّل در اوضاع ستارگان بسیار مهمّ است. برای فیلسوف علم، رصدِ تحوّلات مفاهیم علومیِ موجود در سپهر معرفت، اهمیّتی بسیار فراتر دارد. زیرا جهان ذهن و ضمیر ما انسان‌ها واسطۀ ما و جهان عین است. تحوّل-شناسیِ علم به اندازه تمام قامتِ علم، مهمّ است. در هر حال، برخی فوائدِ تحوّل شناختِ علم را می توان در این موارد برشمرد:

 

 

فائدۀ یکم: کمک به آسیب شناسی علم

تحوّل شناسیِ علم، به ما توانش آسیب شناسی علم را می دهد. رفتار علم، هنجارهایی دارد که نشان از سلامت آن است و گاه علم بیمار می شود. از دیگر سو تحوّلات، همگی صحیح و رو به راه، نیستند. گاهی تحوّلات معرفتی، از جنس نقصان و فرسایش هستند.

روش‌های سقیم، مفاهیم علومی سقیم می زایند. مثلاً روش پوزیتیویسم، بخش بزرگی از مفاهیم علومی را به کام مرگ می ریزد. پوزیتیویسم منطقی و نگرش مادّی و سودانگارانه، علوم انسانی را تنزّل می‌دهد و مفاهیم علومی بسیاری را مُثله می کند.

حذف بُعد معنا و عالم غیب، ندیدن علّت العلل هستی و سریان اراده حضرت حقّ تعالی و معارف وحیانی، خسران عظیمی در علوم و مفاهیم علومی ایجاد می کند. فیلسوف علم، با بررسی مفاهیمِ علومی، می‌تواند بیماری آن ها را کشف کند و متوجّه شود که این بیماری از کجا عارض شده است. یکی از علل بیماری، نقصان و نارسایی روشی و فقر منبع و گیجی هدف است. چنانکه پیشتر گفتیم، هدف علم، شناخت پدیده‌ها با حدّاکثر امکانات روشی، منابع، ساحت ها، زاویه دیدها و… است. فیلسوف علم، می‌تواند با رصد تحوّلات معرفتی، دریابد که اگر مفاهیم علومیِ یک بومسازۀ معرفتی، کفایت لازم را در تبیین ندارند و در طول زمان بالغ نمی شوند و یک اکوسیستم معرفتی به پرسش های نو، پاسخ های فرسوده می دهند، اگر مفهوم علومی «آب» همان «جسم شفّاف خنک و بارد و تَر» بماند و سلامتی و بیماری فقط با مفاهیم علومی اخلاط اربعه تبیین شود و شیوۀ قیاسی بر تمام کالبد علم، تکتازانه حاکم شود، مفاهیم علومی دچار چه مصائبی می شوند؟ اگر مفاهیم علومیِ شیمی، راکد شوند، مفاهیم علومی بیوشمی و زیست‌شناسی نیز نزار و نحیف می‌شوند. اگر مفاهیم علومی فلسفه و منطق و علم اصول استنباط، در یک بومسازۀ معرفت دینی رشد نکند، متکلّمان و فقیهان و فلاسفه و.. به سرعت به لُکنت می افتند.

تحوّل شناسی فهم، برای فیلسوف علم بازمی‌گوید که کدام تحوّلات نادرست و درست و مبارک در حال وقوع‌اند. تحوّل‌شناسی با حذف و اضافۀ تحلیلیِ ساحت ها و منابع و اهداف و افزار اکتشاف، ما را در آسیب-شناسی مفاهیم علومی یاری می کند. حذف منبع عظیم الشّان قرآن، بسیاری از مفاهیم علومی را به اجساد بی-روح و مردگان متحرّک، بدل می کند. مفهومِ علومیِ انسان، با تعامل علم‌ساختی معارفِ قرآن کجا؟ و مفهوم علومی انسانِ بدونِ تعامل با معارف قرآن کجا؟ مفهوم علومی «انسان» فارغ از معارف الهی، بیشتر شبیه یک پارچۀ چهل تکّه و انسان به هم دوخته ای چون «هیولای فرانکشتاین»است تا «انسان کامل»

 

 

فایدۀ دوم: توان پیش بینی، آینده پژوهی علم

مفاهیمِ علومی، بی‌دلیل (و بی‌علّت) متحوّل نمی شوند. مکانیسم های گوناگونی بر انواع تحوّلات علمی مؤثّر می افتد. این درست است که فیلسوف علم، به‌طور عمده، نگران دلایل معرفت‌شناختی تحوّل است؛ امّا نمی‌تواند از علل آن غافل باشد. چنانکه پیشتر اشاره شد، علم و مفاهیم علومی بر زمینه‌های گوناگونی قابل مطالعه هستند. شاید فیلسوف علم نتواند همۀ تحوّلات را رصد و پیش بینی کند، امّا «دانش فلسفۀ علم» در یک «نهاد بومسازه ای» قادر به پیش‌بینی و مدیریّت علم است. پیش‌بینی، شاملِ آینده پژوهیِ وضعیّت و مسائل آتی علم، شبهه‌ها و پرسش های نوین، تهدیدها و فرصت ها و موانع رشد آتی علم و مانند آن است. این آینده پژوهی، هم ناظر به دلایل است و هم ناظر به علل. مثلاً در مورد نظارت بر دلایل، اگر شاهد تحوّل تفصیلی، افزایشی، پیرایشی و همسانی و… در مفاهیم علومی «مغز و اعصاب» باشیم، می توانیم به سرعت پیدایش مسائل تازه ای در «روان شناسی و عصب شناسی ادراک» و مباحث و دغدغه های تازه در معرفت-شناسی، ذهن شناسی و علوم رفتاری را آینده پژوهی کنیم. بسا تبیینات ما در تبیین زمینه های فیزیولوژیک بِزه، دچار تحوّل شود. همچنین ممکن است مسائل و توانش های تازه ای در مفاهیم علومی «یادگیری و آموزش» پدیدار شود. علم اخلاق که متکفّل ارائه طریق زندگی اخلاقی انسان است، می‌تواند در پرتو تعامل با تازه‌های علوم رفتاری، توصیه‌های پربضاعت‌تری در خود بپرورد.

در مورد رصد علل تحوّلات، نگرانی های فیلسوف علم مصروف عوامل تکنولوژیک، اقلیمی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و…نیز می شود. مثلاً برای فیلسوف علم، پدیدۀ «فرار مغزها» مهمّ است و همین که ببیند پاره ای از عوامل سیاسی – اجتماعی موجب آن می‌شود، نسبت به مفاهیم علومی در آن جامعه هشدار آینده‌پژوهانه می دهد. حتّی برای فیلسوف علم، آشکار است که چگونه فرسودگی سامانه آموزش و پرورش در یک جامعه موجب رکود مفاهیم علومی و بروز یا رکود تحوّلات صحیح و غلط می شود.

همچنين يك فيلسوف علم، مي تواند به خوبي بفهمد كه اگر قدرت هاي حاکمیّتی، عرصۀ انديشه و نوانديشي را امنيّتي کنند، علم رشد نمي کند. او مي داند كه آزادی بيان و تشويق به نقد و انتقاد، چه میزان به سُفته شدن مفاهیم علومی کمک می کند. مزاحمت قداست های موهوم، سیاسی سازی مسائل و اصول موضوعۀ بسیار و متورّم و اِعمال قدرت سیاسی در علم و پژوهش، برای رشد علم سمّ مهلک است (گو اینکه دنیاپرستی و حبّ شهوات نیز چنین است) بر این اساس، فیلسوف علم می تواند پیش بینی کند که اگر ناعلم هایی چون ناامنی، ترس و محدودیّت های مدنی، وارد گفتگوی سپهری شود، علم فسرده می شود و اگر آزادی بیان در جامعه، حدّاکثری شود و هیچ بهانه ای در برابر خود نبیند، علم می روید و در این فضا پرسش ها و شبهاتی که سربرمی آوردند، چه با حُسن نیّت و چه با سوء نیّت، مبارک می شوند و در نهایت به جامعه و علم کمک می کنند. آزادی بیان، هزینه دارد. سیاستمداران و معتقدانی که با آزادی بیان مخالف اند، افراد نادان بشرند.

گو اینکه فیلسوف علم، می تواند با رشد و توسعۀ جامعۀ مجازی و تکنولوژی های ارتباطی، توضیح دهد که چه فرصت ها و چه تهدیدهایی فراروی مفاهیم علومی، در یک جامعه، رخ خواهد نمود. چنانکه پیشتر بیان شد، امروزه فلسفۀ علم بیشتر یک علم است تا فلسفه؛ زیرا در داد و ستد داده‌های ریزوماتیک علوم زیادی واقع شده است. امروزه فلسفۀ علم نیز دچار گستردگی و فساحت دلپذیری شده است. اگر تحوّل شناسِ مفاهیم علومی نباشیم، رصدگاه مجهّز و کارآمدی را از دست داده ایم.

 

 

فائدۀ سوم: مدیریّت علم

مدیریّت علم «یک استراتژی آگاهانه است که دانش درست را به افراد مناسب در زمان مناسب و نیز یاری رساندن به مردم برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات برای بهبود عملکردها» (1015; p1 (Girard این مستلزم نظام های معرفتی، آموزشی و رسانه ای خوب است. علم، یک پدیدۀ انسانی و اجتماعی است. علم مانند گیاه است و رویش و رکود آن در شرایط گوناگون متفاوت است. ما می‌توانیم ساختارهایی را بر مراکز آموزشی و پژوهشی حاکم کنیم که ارتباط عالمان و علوم در آن حدّاکثری شود. گو اینکه قوانین نور و تابش و آیینه‌ها در علم‌النّور به خواست ما نیستند، امّا با ساختن عدسی‌ها و آینه‌ها می‌توانیم بهترین بهره را از این قوانین ببریم. مدیریّت علم، به معنای تأثیر در عوامل رشد علم است به سوی رشد و تکامل علم. این عوامل برخی آفاقی و برخی اَنفُسی هستند. عوامل آفاقی مانند افزارهای کارآمد پژوهشی و ارتباطی و نهادهای توسعۀ علم و عوامل انفسی مانند آزادکردن ذهن از تنگناهایی که مانع رشد علم است.

 

 

مدیریّت علم، شمشیر دولبه

مدیریّت علم دست بردن در علل و عوامل پیشینی علم برای بارورتر کردن فرآورده‌های طبیعی علم است. مدیریّت علم اگر وارد حیطۀ استنتاج شود، یک روال سفسطی را ایجاد می کند. در صحّت مدیریّت علم، یک اصل مهمّ وجود دارد و آن اینکه نباید فرآیند استنتاج در مدیریّت علم، بطور آگاهانه تحت تأثیر ناعلم‌های بد قرار گیرد. اینکه نخبگان، گاهی نسبت به مدیریّت علم نگرش خوبی ندارند به این دلیل است که این سنخ مدیریّت، بوی دخالت در فرآیند استنتاج می‌دهد. فرآیند استنتاج باید کاملاً بر پایۀ منطق اکتشاف علم پیش برود. تبلیغات، دروازه بانی اطلاعات، زبان آرایی، تخصیص توجّه نامتعادل رسانه ها و دخالت بوالفضولانۀ ارباب قدرت و ثروت، همه می تواند تأثیرات مسمومی در علم داشته باشد. اتفاقاً یکی از مهمّ‌ترین مؤلّفه‌های مدیریّت علم، رصد و پیشگیری از مؤلّفه‌هایی است که رشد طبیعی علم را به هم می‌زند. مثلاً اگر در یک بومسازۀ معرفتی، مطامع مادی گرایانه چنان بر جامعۀ نخبگانی غلبه کند که مفاهیم علومی را برای بهبود معارف لذّت جویانه رشد دهد و هندسه مفاهیم علومی از تبیین توصیفی و هنجاری وجهه معنوی انسان‌ها، تهی شود، باید گفت علم، بد مدیریّت شده است. همچنین اگر نوعی استبداد دینی در جامعه، بخواهد آزادی چرخۀ اندیشه را بر پایۀ قرائتی خاصّ از دین، مهار کند و بر هر استنتاجی جز آن، آجر داغ بکوبد، علم، بد مدیریّت شده است. همۀ این موارد، نه فقط مغلطه و بدمدیریّتی است، بلکه گاه، معلول جهل و غالباً برآمده از خباثت است. مدیریّت صحیح علم، شامل مسدود کردن راه های شعبده گرانه نیز می شود. امروزه برخی از نهادهای علمی حقیقی یا مجازی می کوشند تا ایدیولوژی‌های شیطانی خود را در قالب «نسخه های دانشنامه-ای»، «نسخه های خوش تقریر سینمایی»، «نسخه های سفسطی» و… با ظاهری سازوار و فنون رسانه ای، ارائه کنند، تا مخاطبان را به سوی اهداف غیرعلمی سوق دهند. اینان زبان بازهایی هستند که در قامت دانشمندان ظاهر می شوند.

راه حل: باید هم مراقب فعالیت آن‌ها بود و هم با روش علمی تلاش آن ها را خنثی کرد. در هر حال نباید در سپهر معرفت بوسیلۀ چیزی جز معرفت، مصاف کرد. در سپهر معرفت نباید با نظریّۀ توطئه ، اندیشه پیمایی کرد. علم، به خودی خود، رسواگر است. مسئلۀ مدیریّت علم، کاری نازک کارانه و ظریف است و در این باب در تبیین و توصیه های ساختاری حوزه‌های علمیّه و دانشگاه خواهیم گفت.

 

 

فائدۀ چهارم: کمک به فرآیند نوفهمی و تولید علم

نوفهمی، حاصل کنش و واکنش معرفتی یک ذهنِ باز است که طی آن آورده ها در برابر هم قرار می گیرند و پرسش ها، ذهن را برای حلّ مسئله و نفوذ در لایه های ژرف تر یک پدیده آماده و برانگیخته می کند. نوفهمی در مرز دانش به فهم تازه می انجامد.

اگر نوفهمی، محصول کنش و واکنش معرفتی است، باید پرسید که این کنش و واکنش ها چه هستند؟ کنش و واکنش ها چیزی جز تحوّلات فهم نیستند (به تقریری که بیان شد) ما طی انواع تحوّل معرفتی به نوفهمی و تولید علم دست می یابیم. علم به چگونگی تحوّل معرفتی و انواع آن، عصای دست موّلدان علم است؛ همان گونه که فقیه، به علم اصول و فیزیکدان به ریاضیّات نیاز دارد، نوفهمان نیز باید اصول و انواع و زمینه های تحوّل فهم را بدانند.

 

 

فائدۀ پنجم: کمک به خلاقیّت و ایده پردازی

خلاقیّت، قوّۀ خلق معنا و پشتوانه و پیشران نوفهمی هاست (نه خود آن) نوآوری ، تحقّق آن معنا، در پیکرۀ یک نرم افزار یا سخت افزار است. علم، یک پدیدۀ نوآورنه است که در پی خلاقیّت و برکرسی نشستن آن در دانشسرا محقّق می شود. نوفهمی با تفکّر جانبی ، بهتر به جریان می افتد تا تفکّر الگوریتمی و خطّی . تفکّر جانبی، شیوه ای است که ما باید در یک بخش از فرآیند تفکّر، خود را از تفکّر خطّی خارج کنیم و اجازه دهیم تا ذهن با یاری قوّۀ خیال و تن دادن به یک آشفتگیِ هدفمند، خلق معنا کند؛ امّا اگر انسان از پیش بداند که در مرز دانش، کدام تحوّلات بر فهم پیشین عارض می شود، کار آن ها را بسیار تسهیل می کند. تفکّر جانبی، پیشرانِ جمالی علم است و تفکّر انتقادی و منطقی، وجهه جلالی علم است. تفکر جانبی، مولّد است و تفکر انتقادی، مربی و تمیزکارِ علم است. در بخش های پسین، به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.

 




موضوع، روش و غایت فلسفۀ علم (دیدگاه رجایی)


موضوع فلسفۀ علم، علم است، از آن نظر که در ذهن جمعی و فردی انسان (ها) محقّق می­ شود و مسائل فلسفۀ علم، شامل همۀ مباحث مربوط به علم است، مشروط به این­که به قاعده­ ای کلّی و یا یک نظریّه، بیانجامد. حال چه از یک دانستۀ جزئی بحث کند و چه از مباحث مربوط به نهاد علم یا بر هر زمینۀ مطالعاتی دیگر؛ مثلاً زمینۀ ابزارهای شناخت (حس، عقل و شهود) زمینۀ ارزش و مبنای ارزشی شناخت، زمینۀ روشِ شناخت، زمینۀ ساحت­ های شناخت، زمینۀ موضوعات شناخت، زمینۀ منطق اکتشاف علم [1]، زمینه­ های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقلیمی، مردم­ شناختی و… زمینۀ روان­ شناختی شناخت، زمینۀ بررسی­ های زیست­ شناختی و گاه مشخصاً مغز و اعصاب، زمینۀ ادراک­ شناختی تطبیقی (بررسی مقایس ه­ای ادراکات بوسیله هر موجودی که ادراک دارد) زمینۀ زبان‌شناختی (و در نظریّۀ ما: نسخه­ شناختی) بر زمینۀ عالَم ­شناختی شناخت و…

روش فلسفۀ علم، روشی ترکیبی و کُلّ­ نگر است. فیلسوف علم به­ ناچار از هر روش مؤثّری که بتواند با آن به هدف شناختی خود برسد، استفاده می ­کند. گاه تاریخ علم را می­ کاود، گاه به اَسناد و مدارک معتبر اسلامی مراجعه می­ کند، گاه شیوۀ تعقّلی را پی ­می ­گیرد، گاه متعمّقانه به مطالعات عصب ­ادراک­ شناختی توجّه می­ کند و… برای فیلسوف علم، شناخت چیستی و رفتار «دانستن» و «علم» مهمّ است، حال از هر راهِ منتج به نتیجه. مبتنی بر نظریّۀ ذرّه‌ای-کهکشانی، محدودیّت روش در علم، فقط آن جاست که به هدف علم نیانجامد. خواهیم گفت که روش­ ها در بُن­مایه­، یکپارچه ­اند و همۀ مسائل علم، باید با این بُن­مایه و در محضر عقل و ذرّات معرفتی، حلّ و فصل شوند. این مسئله شاملِ خود فلسفۀ علم هم می‌شود. غایت فلسفۀ علم، بهینه کردن علم و علوم، برای تعالی انسانی و تقرّب الی الله است.

بخشی از کتاب فلسفه علم برای تبیین علوم انسانی


پانوشت

[1]. the logic of scientific discovery

 




تبیین معرفت شناسی و فلسفۀ علم در نظریه رجا


فلسفۀ علم، «مطالعۀ روشمند احوال حقیقی[1] علم و علوم است» و هدف نخست آن بازشناسی خود علم بر هر زمینه ­ای است که علم در آن می ­روید؛ مثلاً علم به مثابۀ آینۀ حقایق (معرفت­ شناسی و بررسی وجه حکایت­گری علم) به مثابۀ شأنی از شؤون آفرینش (هستی­شناسی علم) به مثابۀ یک پدیدۀ اجتماعی (جامعه­ شناسی علم) به مثابۀ یک فعالیّت روانی و دماغی (روان ­شناسی و عصب ­ادراک ­شناسی علم) و… هدف نهایی فلسفۀ علم، آگاهی عالمانه از خود علم و علوم و نیز انسان (به مثابۀ دانش­ گذار، دانش ­گزار و دانش­ پذیر) و از همه مهمّ­ تر و نهایی ­تر تحصیل «معرفت خداوند» به اندازۀ توان بشر و تقرّب به ذات پاک اوست.

فیلسوف علم به مطالعۀ اندیشه ­ها و علوم می ­پردازد و برای او مسائلی از قبیل شناخت و افزار آن، یقین، گمان­ های در حکم یقین، صدق، انسجام، موجَّهیّت، ارزیابی گونه­ های معرفت و تعیین ملاک صحّت و خطای معرفت، روش­ ها و منطق اکتشاف و گردآوری و داوری و تبیین و اوضاع و ادوار معرفت، تحلیل تاریخ علم، رفتار علم، نظریّه­ های گوناگون در همین قلمرو­ها، علم به مثابۀ رشتۀ علمی و… مهمّ است. فیلسوف علم، به مطالعۀ «رویدادهای جهان ذهن جمعی عالمان» می­ پردازد.

از نظر ما معرفت­ شناسی، علمِ علم و همان فلسفۀ علم است. خودِ علم، موضوع فلسفۀ علم است (به مثابۀ شناخت، باور، و رشته مطالعات و…) درست این است که دو اصطلاح معرفت ­شناسی و فلسفۀ علم نباید به دو مفهوم و مقصود اشاره کند. تمایز بین معرفت­شناسی و فلسفۀ علم بیشتر دردسرساز است.

مطابق تعریف ما، دایرۀ فلسفۀ علم، دربردارندۀ هر گونه بحث دربارۀ مسائل بنیادین علم و علوم می­ شود. کافی است کوشش ما در راستای تبیین روشمند علم باشد (مثلاً شناخت و ابزار شناخت، یقین، گمان­ های در حکم یقین، و…) همچنین برخی مطالعاتِ حوزه ­بندی­شده، مانند معرفت ­شناسیِ علوم طبیعی یا ریاضیات، منطق، مباحث درجه ­دومیِ معرفت دینی و… هم از مباحث فلسفۀ علم است.

بنابراین تعبیر فلسفۀ معرفت­ شناسی بی­ معنا است. [2] چرا که هر آنچه در ‏فلسفۀ‏‏ معرفت ­شناسی، فراچنگ باحثان آن می­ آید، باید در معرفت ­شناسی مورد وارسی قرار گیرد. بخلاف «معرفت­ شناسی فلسفه» که کوششی برای تبیین چگونگی برساخته ­شدنِ فهم­ های هستی­ شناختی ما است.

مطابق تعریف شایع و موجّه فلسفه ­های مضاف (فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ جامعه­ شناسی و…) فلسفۀ علم در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت»­های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است. فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ فقه، فلسفۀ جامعه­شناسی، فلسفۀ روان­ شناسی و… هر کدام، رشته­ مطالعاتی هستند که به مسائل بنیادین آن شاخۀ علمی می­ پردازند (روش­شناسی[3]، ارزشِ گزاره­ ها و کارآیی آن و گونه ­های پیکربندی ­ها[4] و…) فلسفۀ علم هم دقیقاً به مسائل اساسی خود علم (رشته مطالعات) می­ پردازد. در واقع، فلسفۀ علم، رشته مطالعاتِ چگونگی «آگاهی و رشته مطالعات آدمیان» است و بناچار دربردارندۀ بحث از بنیادهای مفردات معرفتی [5] هم هست (مانند فلسفۀ اخلاق که مبانی انواع گزاره ­های ریز و درشت علم اخلاق را هم وارسی می­ کند)

­


 

پانوشت

[1]. یعنی بحثِ از عوارض ذاتیّ و آنچه بواقع بر علم جریان دارد.

[2]. «معرفت­ شناسیِ فلسفه» همان فلسفۀ فلسفه است و به بررسی بنیادین جستارهای هستی­ شناختی می­ پردازد. ولی بررسی مسائل بنیادین معرفت ­شناسی، کار خود معرفت ­شناسی است و به علم دیگر، موکول نمی ­شود. هستی­ شناسیِ معرفت نیز از نظر ما، مبحث مستقلّی نیست و داخل در فلسفۀ علم (همان معرفت­ شناسی) است.

[3]. methodology

[4]. configuration

[5]. مثلاً یک شناخت حسّی، یک علم حضوری، یک دریافت اشراقی و…

 

بخشی از کتاب فلسفه علم برای تبیین علوم انسانی




کتاب «فلسفه علم برای تولید علوم انسانی اسلامی و ارائۀ راهکارهای ارتقاء نظام معرفتی حوزه» منتشر شد.


کتاب «فلسفۀ علم برای تولید علوم انسانی اسلامی و ارائۀ راهکارهای ارتقاء نظام معرفتی حوزه» به قلم حمید رجایی منتشر شد. این کتاب در 520 صفحه، در قطع وزیری و با شمارگان 500 مجلد، توسط انتشارات میراث ماندگار، طبع شده است (برای مشاهدۀ فهرست این کتاب، اینجا«فلسفهٔ علم، برای تبیین علوم اسلامی و ارتقا نظام معرفتی حوزه را کلیک فرمایید)

 

 

 

 

 

 

 


سخن نگارنده

این اثر، به توفیق الهی و یاری نیکان، توسط اینجانب، طی دو سال و اندی پژوهش و نگارش، فرآهم شده است و در کار «تبیین نظریّۀ ذرّه ای کهکشانی بودن علم» در مورد رفتار علم و وضعیت و ادوار آن در گذشتهٔ نزدیک، حال و آینده است. این کتاب، در نهایت، برای تبیین علوم انسانی اسلامی و تولید آن، کوششی انجام داده است و در پی، راهکارهایی برای روزآمد شدن نظام‌های معرفتی، آموزشی و معیشتی حوزه‌های علمیّه، ارائه کرده است.

 


اهمیّت اثر

چنانکه می‌دانیم علوم انسانی، از جمله ارکان و لوازم پیشرفت هر جامعه و کشوری است. جامعهٔ ما، پس از انقلاب اسلامی با مسائل اجتماعیِ پیچیده و دشواری مواجه شد و در این رهگذر نخبگان کشور به ناچار می‌بایست هر یک از این مسائل پیچیده را با تخصّص در حیطهٔ علم مربوط، حلّ کنند. اما مشکل این جا بود و هست که علوم انسانی اسلامی، مستحصل نیست و علوم انسانی موجود در ایران (و جهان) به هر علّت و دلیل، کمابیش از جانمایه‌های سکولار و تفکر فردگرایانۀ لیبرالیسم، تغذیه می‌کند. اگر چه این علوم در بخش ریاضیاتی و سخت خود، چندان با ارزش‌ها و تفاسیر جهان‌بینانه، متعامل نیست، اما در بخش مکتبی و نرم، هم در «نقطه عزیمت» و هم در «تبیین و استنتاج نظری و عملیاتی» بر محورهای مکتبی سیر می کند و فراورده‌های معرفتی‌ای را تولید می کند که با بافتار فرهنگی و تفسیری ما از عالَم و آدم سازگار نمی‌افتد. اعتقاد ما بر این است که هر علم انسانی اگر بطور خودآگاه یا ارتکازی، با مکتب فکری خاصّی در ارتباط است (که هست) و اگر مفردات معرفتی و پیکربندی آن بسته به مکتب، شکل می‌گیرد (که چنین است) مکتب اسلام هم می‌تواند با تعامل با جهان علم، ابتکار، دلیری معرفتی و همفکری، علوم انسانی اسلامی را راقم شود. این علوم نوین، ضمن مشابهت‌هایی با علوم موجود، تفاوت‌های زیادی هم با آن خواهند داشت.

 


حوزهٔ پژوهشی اثر

تبیین «چیستی و چونی علم انسانی اسلامی» و نحوه تولّد و تولید آن، اولاً و بالذّات، مربوط به «حوزه فلسفۀ علم» است و نه فلسفه و هستی‌شناسی. حتی معرفت‌شناسی‌هایی که صرفاً به انواع و ارزش ادراکات می پردازد، برای ورود به این مسئله، کفایت لازم را ندارد. مطابق نظریّهٔ نگارنده، فلسفۀ علم شامل معرفت‌شناسی شایع در حوزه هم می‌شود و اما در آن محدود نمی‌شود.

 


نوآوری اثر

تولید علم انسانی اسلامی، نیازمند نظریه است. بدون نظریّه، نمی‌توان در این عرصه سخن محصَّل و مفیدی گفت. البته نظریّه باید بتواند مسائل زیادی را تبیین کند و توضیح دهد که طی چه فرآیندی، معرفت دینی با فرآورده‌ها و آورده‌های معرفتی و مسائل علوم انسانی مواجه و متعامل می‌شود (یا باید بشود) تا هم محکمات دین محفوظ بماند و هم علم با لحاظ منبع، روش و غایت دین، به علم اسلامی منجر شود و هم پویا و نوشونده باشد. مطمئناً ارائه و ابتکار نظریّه در این حوزه، همان‌قدر که ضرورت دارد، دشوار هم هست. هم ورطه‌ای بدیع است و هم بسیاری از نخبگان کشور یا دربارهٔ آن توجیه نیستند و یا گاهی ترش‌رویانه و شکّاکانه در آن می‌نگرند.
علاوه بر این، شایسته و بایسته است که این نظریّه، خود را در انضمام با مسائل عینی بومسازه معرفتی ایران و خاصّه حوزه علمیّه، مسؤول بداند و طرحی عملیاتی را برای ارتقاء حوزه (و دانشگاه) ارائه کند. در واقع، نظریّه را تا عمل و پیشنهاد برنامه، ادامه دهد. این شرط دستکم، اگر شرط تمامیّت نظریّه نباشد، شرط کمال آن هست.

 


ویژگی‌های اثر و محتوای آن

نگارنده در کتاب «فلسفۀ علم، برای تبیین علوم انسانی اسلامی و روزآمدسازی حوزه های علمیّه» چند کار کرده است:
مفردات معرفتی مسئله تولید علم را مبتکرانه شرح داده است.
یک نظریّه مشخص را در تبیین رفتار علم، معرفت دین، و معرفت دینی ارائه کرده است ( نظریه ذره ای کهکشانی) که مبیّن ادوار سه‌گانه متأخّر و آتی علم و یکپارچه بودن همهٔ علوم و نحوهٔ رفتار و تعاملات علم ساختی علوم و برشمردن و تشریح انواع تحوّلات آن است) این نظریّه اگر چه در اجزاء، مسبوق به سابقه است؛ اما در کلّ، تازه و بدیع است. طبیعتاً باید گسترش یابد و در تقریرها و تحریرهای بعدی، بهینه شود.
این نظریّه ذیل جهان‌بینی اسلامی و در چهارچوب محکمات معارفی آن پیش رفته است. در واقع، در سرزمین فلسفۀ علم اسلامی زاده شده است.
نگارنده برای تبیین نظریّۀ خود، به ناچار یا اصطلاحاتی را از بنیان تعریف نموده یا اصطلاحات موجود را بازتعریف کرده است. به همین‌رو، خواننده با پاره‌ای مفاهیم مهمّ و کلیدی مواجه می‌شود که ضمن بحث از آن، در جای‌جای اثر ناچار است آن را مرور کند. این کار لازم بوده است؛ زیرا مخاطبِ کتاب باید ضمن آشنایی با اصطلاحات، به کاربست و کارکرد آن‌ها در شبکه و دستگاه معرفتی نظریّه، پی ببرد.
متن و شیوۀ بیان کتاب، «شیوه‌ای کارگاهی» دارد. یعنی یک کتاب خُشک و فشرده نیست. البته تلاش شده وَرز دادن مفاهیم، و یادآوری‌ها، حتی‌المقدر، ملال‌آور نباشد (ممکن است در برخی قسمت‌ها کمی این‌طور شده باشد) گاهی مطلب را به طور موزائیکی بیان کرده، تا مخاطب ناچار شود، خودش مطالب را جورچینی کند و گاهی هم نه، یک سیر الگوریتمی را دنبال نموده است. این دو شیوه، با تونالیته‌ای آهسته تغییر کرده و موجب جهش در تقریر و ادبیات نشده است.
نظریّهٔ نگارنده یک نسخه آزمایشی است، که در قالب یک کتاب نگاشته شده است. در واقع جزوه‌ای است که به احترام ناقدان، به جامهٔ یک کتاب، زیور یافته است. این نگاشته باید توسط یک گروه علمی نگاشته می‌شد؛ اما نگارنده بدلیل عدم دسترسی به امکانات، خود به‌تنهایی آن را نگاشته است. مسلماً مانند همهٔ آثارِ نوآورانه، مشتمل بر کمبودها و خطاهای متعدد است. اما با همین تواضع و اقرار، آن را بر پیشخوان ذهن جمعی مخاطبان نهاده است. مخاطب این کتاب، فرهیختگانی هستند که متوّجه این محظورات هستند. گو اینکه اگر از خطا کردن بترسیم، هرگز خلق معنا نمی‌کنیم.
امروزه عالمان دین، از بُنِ دندان ضرورت تحوّل حوزه و ارتقاء آن را حسّ کرده اند. تشنگی برای دریافت پیشنهادهای مبتنی بر نظریّه با رعایت سنّت‌های حوزه و حفظ میراث گران آن، مشهود است. لذا پیش‌بینی می‌شود که این کتاب مورد توجه و استقبال مخاطبان خود قرار گیرد و اگر چه توسط نقدهای علمیِ بسیار، تیرباران شود؛ باکی نیست، این هم افتخاری برای مفاد کتاب است. همین‌که ذهن مخاطبان به سمت نقض و ابرام نظریّه رود، آبستن نظریّه‌های نو می‌شود.

 

تلفن سفارش خرید: 

025-37730365