1

قسمت دهم : فهم های ثابت طلایی

بسیاری  از  تصدیقات در سپهر معرفت ازلاً و ابداً ثابت هستند و تحولی در آن رخ نمی دهد. زیرا بشر با نفس الامر آن حیطه از واقعیت تماس پیدا می کند در حدی که فهم کاملا مماس با متن هستی می شود و این مماس بودن، موجب یا مساوق صدق است.  (نگا. صدق ذومراتبی) صدق توضیح معرفت شناختی و مماس بودن مشیر به هستی شناسی معرفت است.

اما نفس الامر همان است که بخوبی بعض الاساطین فرموده:

ظرف ثبوت عقلي محکيات مي‌باشد که در موارد مختلف تفاوت مي‌کند، و در مواردي مرتبه خاصي از ذهن است، مانند قضاياي منطقي و در مواردي ثبوت خارجي مفروض است، مانند محکي قضيهٔ محال بودن اجتماع نقيضين، و در مواردي بالعرض به خارج نسبت داده مي‌شود، چنان‌که مي‌گويند: «علت عدم معلول، عدم علت است»، که رابطه عليت در حقيقت بين وجود علت و وجود معلول برقرار است و بالعرض به عدم آنها هم نسبت داده مي‌شود.( نگا.) ‌‌‌‌‌

البته باید توجه داشت که وجود تصدیفات ثابت در سپهر معرفت بطور مطلق به معنای عدم ورود و ولوج تحولات معرفتی نیست. زیرا تحولات معمولا در مفاهیم علومی و پرچانه (Prolixes) به صورت عموم علی البدل و فی الجمله رخ می دهد. اما تحول به نقیض در بسیاری از گزاره ها کاملا محال و ناممکن است مگر به جهت بیماری وسواس یا اوهام فرد خواب آلود و اغمایی یا جنون و اطوار آن، که مورد بحث ما نیست. قوام کاخ معرفت وابسته به همین تصدیقات ثابت بشری است که مانع از شکاکیت و فروریختن آسمان سپهر معرفت است.

این تصدیقات  ثابت فی الجمله عبارتند از:

*تصدیق وجود آنچه به علم حضوری درک می کنیم (شامل توضیح و تفسیر آن در حد مفاهیم علومی نمی شود چون این تفاسیر در نهایت خوش بینی، متهم به استناد به قیاسات خفیه هستند)مانند وجدانیات (من هستم، من تشنه هستم)

*تصدیق آنچه دو سوی آن با علم حضوری باشد. (وجود موجود است، کلی گزاره ای شامل تمام افراد میشود) پس تصور آن موجب تصدیق است و بواسطه، به علم حضوری منجر می شود. همچنین مانند: کل از جزء بزرگتر است و مانند: اصل لیسیده و مفهوم لایتجری «علیت» ( اینکه چیزی موجب بزور چیز دیگر می شود)

آنچه تصورش موجب تصدیق است و اما موکول به درک مفاهیم علومی طرفین است و مقدمات می خواهد را نمی توانیم  داخل در فهم های ثابت طلایی سپهر معرفت بدانیم اگر چه تصدیقات قطعیه را پس ار تصور طرفین موجب شود چون موجیهت آن موکولی است  و بسا مشتمل بر قیاسات و تفاسیر و گزاره های پرچانه در تحصیل تصور داشته باشد مثلا گزاره های کمی پیچیده ی ریاضی  و فیزیک غیر نظری را نمی توان  جزء این قبیل دانست اگر چه تصور موجب تصدیق است اما تحصیل تصور مشکل است. {مستندات بیشتر؟} .

* منصوصات الفاظ در مخاطبات و مدلول ظواهر ظنی الفاظ که اتفاقا به عکس آنچه  ممکن است گمان رود از جمله محکمترین ثوابت  است. مانند قول مرد در خیابان به اینکه «آب می خواهم» در حضور قرائن کافی که نص را به حال خود بگذارد و منصوصیت آن موجه باشد (هر روزه با آن زندگی می کینم) و حتی آنگاه که با کسی بر سر مطلبی نزاع می کند ولی جملات نصی هم را می فهمند.

منصوصات موجه سخنان مردمان در عرف عام و خاص و ظواهر الفاظمان که مقرون قرائن است نسبت به مدلولات آن از جمله فهم های طلایی است اگر چه گزاره کاذب باشد درک مفاد قطعی  است و حاق کلام باری که علمه البیان فرمود مشیر به همین حقیقت است. به همین دلیل علاوه بر نصوص ظواهر ظنیه قرآن تمام احتجاج و احتجاج تام است و به دلیل قطعی دیگر صادق هم هست.

گزارهای غیر پیچیده ریاضیات مانند: 2+2 = 4 و مانند آن (شامل نظریات و آنچه متهم شعبده ریاضیاتی بودن است نمی شود)

تصدیقات وجدانی و برهانی: مانند دلالت معجزه بر اینکه شخص خاصی نبی یا امام است. یا اینکه خدای متعال وجود دارد چون او را در خود می یابیم و او خود را نموده است (تجربه دینی وجدانی)

تصدیق مستندات حسی مستقیم و نه بواسطه و نه حدسی که عموم به تواتر تصدیق کرده اند: مانند وجود کعبه برای آنکه از کثیرین متکاثرین -که خودشان خود کعبه  و نه تصویر ان را – مثلا در رسانه ها دیده اند- می شنود و استناد به امر حسی به واسطه ای حتی حسی متواتر را شامل نمی شود. مثل اینکه همه دنیا عکس چیزی را به تواتر ببینند و یا رسانه ها سال ها از وجود پدیده ای گزارش کنند ولی کثیرین خود آن را ندیده باشند داخل در این قسم نیست.

و…

بهترین جستنگاه این تصدیقات، معلومات حضوری و حصولیاتی که تصور آن موجب تصدیق و مستند به براهین قاطع است.

نکته مهم این است که تصدیقات ثابت ممکن است فهرستی بزرگتر داشته باشد ولی باید مراقب بود که تصدیق مربوط به اصل الاصول را فقط داخل در تصدیقات ثابت دانست. اما تفسیری که از روی فهم عرفی یا مفهوم علومی است بطور جدی در معرض انواع تحول است و داخل کردن آن در این سیاهه مخاطره آمیز است.

مثلا تصدیق 2=2 ابدی است. اما توضیحات و ادراکات مربوط به مفاهیم علومی آن 2، تساوی (و نه تصور لا یتجزی 2  و تساوی که البته جزء ثوابت است) جزء ثوابت نیستند. در هر حال تکذیب گزاره 2=2 در دانش سرا و نیز نزد مرد در خیابان احترام علمی ندارد. اگر چه گوینده احترام مدنی و اخلاقی دارد و خوب است  او را کمک و درمان نمود.

فواید این دقت ها:

  • عالمان علوم تجربی گاه تصدیقات و تصورات خود را قطعی دانسته  و اکتشاف شان برایشان یقینی جلوه می کند. باید متوجه باشند که قیمت اکتشافات آنان بقدر مستندات بوده و نه بیش از ان. پس نمیتوان با این علوم با سایر تصدیقات اقوا (مانند نصوص وحیانی) معارض شد.

  • شک در مفاد نصی کلام  و نیز ظواهر ظنی مقرون قرآین از تباهی معرفت است و برای انسان بیماری می اورد و دخول در مباحث زبانشناسی گاهی فرد را از شرط فهم، که سلامت جریان فهم کلام است دور می کند. سلامت جریان فهم در مفادات کلامی نصی همان روشی است که در فطرت مرد در خیابان است و محاولات زبانشناختی و حتی عصب شناختی در علوم ادراکی گاهی این جریان سلیم محاوره ای را مختل می کند و از آینه سنگ سیاه می سازد.

  • ادامه دارد




قسمت نهم: علت وقوع تحوّل در معرفت بشری

علت وقوع تحوّل در معرفت بشری حداقل شامل امور زیر است:

 

امر اول

حدودمندی ادات فهم و درک حسی ، عقلی و شهودی بشر و بل هر ممکن الوجودی در قبال حقیقت. که منجر می شود ما مسایل را حداً بعد حدٍ فهم نماییم و پدیدار واقعیات حقایق، برایمان لایه به لایه باشد.

این را تجرعی بودن معرفت می نمامیم. حتی الهامات دفعیه هم محدود به مقدار فیض مقدر و معلوم و قابلیت قابل و تدرج زمانی اند و اگر در مرتبه ای دفعی باشد اما تا مرتبه و دفعه ی دیگر افاضه و سیر لایه بردارانه ی دیگر باز در معرض تجرعی بودن امر ملهَم است. و اگر چه الهامی بودن مدعی دفعیت بلع حقیقت است.لازم به ذکر است که الهامات قلبی اولیای الهی علیهم السلام، که قلب القلوب عالم امکانند، به قیاس ما خاک برسران عالم درنیاید.

 

امر دوم

حضور جنود جهل و عدم خلاص اکثرین از این جنود و نیز ذات تشکیک بودن تحقق جنود عقل در نفس نیز علت دیگری بر جریان تحوّلات است. که از این دایره و نائره بیرونند، چهارده معصوم علیهم السلام و آیینه وجودشان حداقل در تناسب با ما (ریزه خوارانِ کاسه کوچک و کوزه شکسته¬ی کودک مزاج که گمان داریم عاقل¬ایم از سر جهل) حالت منتظره ندارد. نه از جهت گستردگی و نه از جهت نور خیزی. رزقنا الله انوار هم و افاضاتهم. آنان هم به قدر وعاء ما، لقمه¬ی معرفت را کوچک و بقدردهان دانش ما می گیرند.
لیک آنها نیز در حدود خودشان که ممکنیّت وجود ایشان است، مشمول رشد بیشتر در معرفت الله هستند و سلوک خود را دارند.اما نظر به آن چشم سوز و اعراض از طمع درک آن اجدر و اولی است.

 

امر سوم

امتزاج روح علوی به مزاج جسمانی و تنگنای فرآمده از کثافت ماده که مقتضای ذاتی آن است، بر روح سایه می¬افکند، خود به نحو مجزا و طبعی، علت دیگر تجرّعی شدن و شیوع تحوّل پذیری معارف است.

 

امر چهارم

گناه، به مثابه عارضه تصلّب آور شرایین توفیق و تقطر و قحط فهم معرفت است اولاً و نیز غیبت ولیّ الله الاعظم، حضرت حجّت، عجّل الله تعالی فرجه الشّریف که این غیبت، مولود گناه و تدنّس ما به غفلت از ضرورت حضور آن امام همام (که موجب اکمال دین، انسان و فهم است) می باشد، علت دیگر تحوّل است، که این باعث شده که تجرّع ما از حقایق دچار قحطی ماء عذب شود و تحوّلات معرفتی بطیء و نامیمون باشد. این امواج علومی که دریای معرفت را در دیجور شب غیبت می¬گیرد نیز، معلول غیبت امام است. البته اصل قاعده¬ی تجرّع در زمان ظهور و افاضه بقیّت الله هم خواهد بود. اما این تجرّع کجا و آن تجرّع کجا؟

میان ماه من تا ماه گردون      *    تفاوت از زمین تا آسمان است

امر پنجم:

قول به اینکه همه معارف بشری اجمالا مشمول این اقسام تحوّل اند، قول به شکاکیت معرفتی یا اخلاقی یا اعتقادی نیست چون:

اولاً: وقوع برخی از اقسام تحوّل در بسیاری گزاره ها مبنی بر یک استدلال صحیح و فارغ از سفسطه محال است. مثل تحوّل به نقیض در تمام گزاره هایی که در هر علمی ضروریند و این گزاره ها بسیارند.

ثانیا: بررسی(علی یا دلیلی) جریان تحقق تحوّل به نقیض در تبیین علیّ، غایتی، متکلمانه یا پاسپانانه دارد و صرفا جنبه تحذیری و بازشناسی دارد.

نتیجه اینکه همه گزاره ها، حتی می توانستند الی الابد بنا به ضرورت منطقی و استدلالی هرگز مشمول تحوّل به نقیض نشوند اما مشمول تحوّلات سایر تحوّلات باشند.

ثالثاً: محدودیت قوای ادراکی بشر در مواجهه با حقایق، مستلزم این معنا نیست که ما هیچ حظی از حقیقت نداشته باشیم. حظ بشر از حقیقت در اندازه کلیت علومی ناچیز و قلیل است (و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً) اما بخودی خود، فربه و الزام آور و حظی کافی است. بویژه در گزاره های اخلاق و بسیاری از فقه و ضروریات علومی. مثلا قبح کذب و ضرورت بندگی مطلق پروردگار و لزوم اطاعت از اهلبیت عصمت و طهارت علیم السلام. این ها گزاره هایی هستند ابدی و ضروری که در آن تحوّل به نقیض منطقی راه ندارد. اما ممکن است اقسام تحوّل دیگر در آن راه یابد.

 

تبصره ی یکم

اگر سوال شود مناط و ملاک در عدم جریان تحوّل به نقیض در برخی گزاره ها چیست؛ می-گوییم ملاک همان است که بود:حجیت برهان و جریان حجیت عقل در مستقلات عقلیه و حجیت شرع و کلام باری تعالی در همه امور پس با اصطیاد و تقریر اقسام تحوّل بشری خللی در جریان منطقی، عقلی و عقلایی، نمی¬افتد: گوهر مخزن اسرار همانست که بود.

 

تبصره ی دوم

اگر بگویی فایده استقراء و تبیین اقسام تحوّل چیست؟ می گوییم فواید کثیر دارد. گو اینکه این تحوّلات در حال وقوعند و خروج علم ما به اقسام آن خروج فهم از اجمال به تفصیل و نیز از ناخود آگاه به خود آگاه می تواند ما را در هدایت درست تحوّل و کشف راهکارها و زمینه های تحوّل در جریان تضارب آراء و نیز هشدار از تحوّلات موکول به علل نا خواسته باز دارد.
همچنین با دانستن و تمرین این اقسام تحوّل در هنگام زانو زدن در محضر قرآن و اهل بیت علیم السلام و نیز با مد نظر قرار دادن کهکشان معرفتی اسلامی و قرآنی می توانیم به تولید علوم انسانی اسلامی بهتر و زودتر مبادرت ورزیم. که در حلقه ی دوم به آن خواهیم پرداخت.

 

تنویر

گزاره ی صادق گزاره ای مطابق با واقع است. اما برای فهم بهتر مطابقت در اصطلاح ما، خوب است مانند برچسبی در نظر گرفته شود که به گویی بزرگ چسبیده است. حقیقت اگر به گوی بسیار بزرگی تشبیه گردد،As_Rajae's_Theory گزاره ای که به گوی چسبیده به مقدار تماسش با گوی گزارش داده و صادق است. اما ممکن است، بر چسب بزرگتر شود و سطح تماسش با گوی بیشتر گردد و این بسته به بسط و افزون شدن حظ معرفتی ما نسبت به آن گوی است. پس گزاره یا صادق است یا کاذب، یعنی به بیان استعاری یا بر چسب به گوی چسبیده است که گزاره صادق است یا نچسبیده و تماسی با آن ندارد که گزاره کاذب است. پس گزاره صادق، آیینه تمام نمای حقیقت نیست ولی کاذب هم نیست. توجه داشته باشیم که فهم امور به نحو اتمّ و اکمل با احاطه تمام و کامل به حقیقت میسور است و این مختصّ حضرت حق تعالی است علی الظّاهر. پس در تبیین یک حقیقت گزاره های بی¬شمارممکن است در کار شوند و فهم ما را یک پدیده افزون کنند و این نه نسبیت است و نه جزمیت باطل. چه مفاهیم علومی ساخته از امور یقینی بسیارند و نسبیت باطل که مستلزم هدم علم است، در آن راه ندارد و به تقریر ما، جزمیت به تمامیت فهم نیز در آن راه ندارد. چه با ثبات اصل الاصول تصدیقات، جمع می¬شود. پس هم تواضع معرفتی، هم گشودگی باب علم و فهم بیشتر را هم کوچکی اما مسؤولیت آوری و کاشفیت دانش بشر از حقایق و هم ارجمندی علوم آسمانی را ( برای رحم و لطف کردن به نزاری بشر) در فهم عوالم و وظایف، توضیح می دهد.

به عبارت دیگر این صدق،به تفصیل و ذومرتبه بودن صدق گزاره های صادق اشاره دارد و مولود ملاحظه ای در گزاره صادق و نیز صدق است. صدق، مطابقت گزاره و فهم با واقع است.  اما صدق از جهتی ذات تشکیک و ذومراتب هم هست (صدق ذومراتبی) چون اگر چه گزاره یا صادق است یا کاذب و لا غیر، اما گزاره ی صادق می تواند صادق باشد یا صادق تر، وقتی در گزارش از واقع توانمند تر باشد یا بر جزییات بیشری دلالت کند. پس صدق امری است که می تواند بیشتر شود. وقتی صدق در برابر کذب است صفر و یک است اما نسبت صادق و  صادق، صفر و بی نهایت است. این معنا در گزاره ی کاذب هم ساری است (کاذب و کاذب تر)




قسمت هشتم:حدود و لحاظ جریان اقسام تحوّل

فصّ دوم: حدود و لحاظ جریان اقسام تحوّلات

ظاهراً این اقسام تحوّل شمول فراوان دارد و همه معارف بشری را مشمول خود می نماید و مشکل گزاره ای را بتوان یافت که از تحت تحوّلات بتواند خارج و مصون بماند اما چند تذکره مهم در میان است:

 تذکر یکم

جریان تحوّلات را اعم از «نزد عالمانی» و «نزد خودمی»  لحاظ نموده ایم. یعنی فرد لازم نیست باور صادق یا حدس متاخم به علمش، نزد عموم موجه یا دارای وجاهت تقریر و امکان انتقال به غیر از راه استدلال و امثال آن را داشته باشد. گو اینکه اساساً مراد از معرفت، تصور علومی‏ است که می تواند نزد عالمی باشد که هرگز مطلبش را بیان ننموده باشد (نسخه تماما لب دوخته) که هیچ بسا به دلیل یا علتی نتواند یا نخواهد تا ابد آن را بیان کند.

پس جریان اقسام تحوّل اعم از گزاره های موجه و قابل نقل و انتقال اند. گو اینکه اعم از باور استدلالی و کشف و شهودند بلکه شامل باورهای موکول به امور تخیلی و نیز گزاره های عرفی در ذهن مرد عامی بسا موهومات مجانین نیز می شود، که البته به دلیل فقدان بالفعل اهمیت، از وارسی این منطقه از تعاملات فهم ها، صرف عنان می کنیم. اما در نهایت، در وارسی های معرفت شناختی اینک، مفهوم تصوری علومی را مفهوم نزد عالمانی تعریف کردیم و از اعمیت، منصرف شده و موجه بودن آن را ملحوظ کردیم تا میان جمع آییم.

تذکر دوم

امکان وقوع تحوّل به علتی روان شناختی در گزاره ها جاری است. مثلاً اگر سوال کنیم آیا ممکن است کسی پی از تصدیق به وجود خداوند تبارک و تعالی نعوذ بالله بدلیل عقده یا ظلمانی شدن یا شک معرفت شناختی، در فهمش تحوّل به نقیض راه یابد؟ پاسخ این است که بلی ممکن است اگر چه می دانیم این باور دوم صادق نیست و بسا خداوند از اسم مضل خود فرد را به گمراهی و ظلمت کشانده است. پس جریان تحوّلات لزوماً استکمالی و حرکت به سمت حقیقت لحاظ نشده و بنابراین می تواند منشا آن علت باشد نه دلیل. پس در رواج وقوع و جریان اقسام تحوّل، سنت الاهی و سازوکار الهی را لحاظ کرده ایم (هدایت و اضلال الهی)

فایده این لحاظ این است که اگر در جریان وقوع تحوّلات، اعمی بودیم (اعم از دلیل منطقی و علل انفسی) تحذیرات مناسبی را در بهداشت و سلامت تحوّلات معرفت می توانیم ردگیری و ارایه نماییم.

تذکر سوم

جریان تحوّلات در همه گزاره ها یکسان نیست، نه در امکان منطقی و معرفت شناختی مثل امکان تحوّل منطقی تحوّل به نقیض در گزاره های بدیهی یا مثل وجوب نماز در علم فقه که اساساً و منطقاً ممکن نیست تحوّل به نقیض درآن رخ دهد و در صورت مشاهده این تحوّل باید دنبال علت تحوّل گشت نه دلیل. مثلاً در مورد اول فرد یا مزاح نموده با اختلال حواس یافته است و در مورد دوم یا کلا مشاعر خود را از دست داده است یا استعاره و لغز و شعر می­ گوید.

پس جریان تحوّلات در افهام روال منطقی دارد و کتره، پتره نیست. روال آن اجمالا همین است که غالبا در میان عالمان هست که ما توصیف کردیم.اما علم تفصیلی و خودآگاه شدن علم به تحوّلات معرفتی، به رشد، توجه، بصیرت و نیز مدیریّت تحوّلات بهینه، امداد بسیار می­ کند که مصلحت و فایده این وارسی ها را در بردارد و امر روشن است.

تذکّر چهارم

ضرورت دارد همواره در بررسی جریان تحوّلات، منشا تحوّل را به تفکیک مبادی و علل روانشناختی و ادله استدلالی، وارسی نماییم، تا از مغلطه و نیز از دام های شیاطین انس و جن و تاثیر قوای غضبیّه، وهمیّه و شهویّه با توکّل به خدای متعال و توسّل به اهلبیت علیهم السلام، برهیم. در این مسیر تضرّع، استعاذه و استخاره و نیز توبه دمادم که عصای دست حکیم­ است، از امهّات است.




قسمت هفتم اقسام تحوّل معرفت

اقسام تحوّل معرفت به حسب استقراء

 

قبل از ورود در بیان اقسام تحوّل لازم است چند نکته ذکر شود:

تقسیمات ذیل به حسب استقراء فراهم آمده و به همین رو،  قابل افزایش هستند.
اقسام در هم متداخل  و در هم تنیده اند (نگا. تنیدگی) و قابل هم پوشانی بوده و تمایز میان آنها گاه حیثی و عموماً کاربردی است. بنابراین می توان در بررسی یک مصداق از یک قسم تحوّل در مفهوم تصوری، اقسام دیگر را هم ردگیری نمود و اشکالی بر ان مترتب نیست. پاره ای از تحوّلات در تصدیق و پاره ای از ان در تصورات رخ می دهند. 
اقسامی که در اینجا آمده در فرهنگنامه رجا هم بطور مجزا ذکر شده است.
بسیاری از تصدیقات در سپهر معرفت ازلاً و ابداً ثابت هستند و تحولی در آن رخ نمی دهد.

اما اقسام تحوّل معرفت (مفاهیم علومی‏) به حسب استقراء عبارتند از:

قسم اول: تحوّل به نقیض
قسم دوم: تحوّل تاییدی
قسم سوم: تحوّل تضعیفی
قسم چهارم: تحوّل افزایشی

قسم پنجم: تحوّل پیرایشی
قسم ششم: تحوّل تعمیقی
قسم هفتم: تحوّل بالجغرافیا
قسم هشتم: تحوّل همسانی
قسم نهم: تحوّل ناهمسانی
قسم دهم: تحوّل بالمنظر
قسم یازدهم: تحوّل بالتفصیل
قسم دوازدهم: خروج از ناخودآگاه به خودآگاه

قسمّ سیزدهم: تحول تعدیلی 

قسم چهاردهم : تحول انگاره

قسم پانزدهم: تحول بصیرتی

فصّ یکم: توضیح اقسام تحوّل

 

قسم اول

تحوّل به نقیض (ش.ش) آن است که ما گزاره ای را که صادق می دانستیم پس از آن بنا به دلیلی (و نه علتی روانشناختی) تکذیب کنیم و نقیض آن را بپذیریم یا حتی تصدیق آن را رها کنیم و در مورد آن ساکت باشیم و مقصود روشن است. مثلاً گزاره ی «آب‏ H2O2 است.» را صادق می دانستیم، اما به هر دلیل منطقی، این گزاره را دیگر صادق ندانیم. شکستن تصدیق فوق در مفهوم «آب» تحوّل به نقیض است.

یا مثلا در توضیح جریان الکتریسیته، تصور اولیه دانشمندان در برقراری جریان الکتریکی از طریق حرکت بارهای مثبت بود و جهت جریان را جهت حرکت بار مثبت در نظر می گرفتند (قرارداد) بعدها مشخص شد که اصولا بار مثبت امکان حرکت بصورت تصور شده را ندارد و این بار منفی (الکترون) است که بدلیل نداشتن جرم (فرضا) امکان حرکت در فضای بین ملکولی را دارد و عامل برقراری جریان است (تحول به نقیض) البته برای برهم نخوردن قرارداد قبلی در قرار داد جدید، جهت جریان خلاف جهت بار منفی در نظر گرفته شد.
از این قسم تحوّل در بادی تاسیس علوم یا اوان نضج تصدیق در فهم چیزی (و کشف تازه ها) بسیار است (در نسخه های بارش فکری و مانند آن نیز) اما با تنقیح روش­ ها و تجهیز افزار تحقیق در علوم، این قسم تحول، کمتر از قبل اتفاق می افتد و استواری گزاره ها اجمالا مانع از حدوث این تحوّل در علوم است. اگر چه در بسیاری علوم جوان و نیز حدود و مرز علوم، امکان وقوع آن بیشتر است. (توضیح بیشتر)

 

مطلب مهم

در بخش ضروریات معارف اسلامی، به دلیل استنادشان به نصوص وحیانی و ظواهر کلام باری، تحول به نقیض رخ نمی دهد.(نگا. فهم های ثابت طلایی)
اساسا مفهوم هر سخنی که دلالتی آشکار دارد (همین مفهوم ظواهری آن) تحول به نقیض را نمی پذیرد. مثلاً اگر مولا بگوید “برایم قدری آب بیاور تا بنوشم” و قرائن حاکی از همین درک است که «باید بروم و برای مولا آب بیاورم» وقتی قرائن صارفه ای در کار نباشد(که معمولا در مفاهمات وجود و عدم آن آشکار است) تحول به نقیض محال است.در مورد قرائن باید گفت دو نفر که با هم حرف می زنند به قرائن التفاط دارند به حسب اینکه سخن گفتن را یاد گرفته اند و نه اینکه زبان شناسی می دانند (دقت شود)
همین معنا (باید بروم و آب بیاورم) حجت و قطعی است الی الابد و لا غیر. بنابراین معارف دینی که مدلول ظواهری کلمات قرآن و روایات است بویژه علم فقه و ضروریات دین به هیچ رو محل تاخت و تاز این تحول نیستند.
در تقریر تحول و ثبات معارف بشری، گاهی سریانات ذره ای تحولات در مفاهیم علومی، موجب گول خوردن مقرران شده و گمان کرده اند که دلالات عرفی و ظواهر کلام که بنا به عرف بناء عقلاء حجت است، مشمول تحول به نقیض می شود! بله انواع بسیاری از تحول پیرامون همین معنا (برو آب بیاور…) وجود دارد اما مانند بسیاری دیگر از گزاره ها( بدیهیات، گزاره های ساده ی ریاضیات و هندسه و…) تحول به نقیض کلان (ماکروسکپی) در مدلول ظاهری آن مستحیل است و الا کاخ معرفت بشری و سپهر معرفت تماماً فرو می ریزد. مثلا از جمله تقریرات نادرست: نگاه کنید .
نکته مهم دیگر این است که جماعتی بواسطه علم زدگی گمان می کنند که اتقان مسایل علوم تجربی بسیار و بلکه بیشتر از مدلولات کلام الله است! و گمان دارند که مدلولات کلام حق تعالی مشمول ضعف و انتظار است! این نهایت بلاهت و بی سوادی این جماعت است. مدلولات ظواهری کلام الله از متقن ترین بخش علوم است. چه رسد به کلام باری در منصوصات و بیان احکام و بیان بینات که اصل در آن آشکاری و بیان است.

در این بخش نیز تحولاتی که به فهم بهتر کمک می کنند و عمق معنایی بیشتری را حاصل می کنند وجود دارد ولی موجب سریان تحول به نقیض نیست. علوم تجربی در حوزه مباحثی که در آن وساطت حواس برای اتنتاج بسیار است و جهاز ادراکی محدودیت دارد(مانند اکثر پژوهش ها) بسیار کمتر است از مباحث ریاضی، فقهی، فلسفی و مانند آن.
در هر حال تحوّل به نقیض به صورت کلان (غیرمیکروسکپی) کم رخ می­ دهد. اگر در چه در اجزاء ذره بینی تصور علومی، قابل ردیابی است. یعنی آنجا که ما یقین داشته ایم که ابعاد فهم­ مان منحصر در همین اضلاع معرفتی است، پس از بسط معنا و فهم، بطور ذره بینی (میکروسکپی) نقیض حصر در ریز یاخته های و پیوست های اضلاع معرفت، رخ می­ دهد که نافی وجود و ثبات باورها و ثبات تصدیقات کثیرین نیست و امر روشن است (همچنین تراکم تحولات به نقیض میکروسکپی، موجب تحول به نقیض ماکروسکپی نیست) اگر چه تحوّل به نقیض میکروسکپی سنخا نوع دیگری از تحول نیست.

 

از آنجا که نظریه معرفت، باید به مواقف گزاره ها و علوم در عالم نفوس و بستر امت و شاکله تمدنی، نظر و مداقه کند، نباید احوال علّیّ تحوّل مانند انحطاط یا کسوف معرفت بواسطه اطاعت هوا و هوس را از نظر دور بدارد.همچنین علیت در محضر حجج بالغه و زاکیه واقع شدن (که از مهمات است) مانند استفاضه از انوار عالم ربانی که علت و دلیل توأم می­شود و معرفت سفته می­گردد. گفتیم، تبویب ابواب کارکردگرایانه است و مرادمان این بود که داخل داشته ایم علل تحوّل را و عادلانه هم همین است تا پاس علم و عالم و معلّم داشته شود.

 

قسم دوم

تحوّل تاییدی، آن است که گزاره ای که به صورت فرضیه مطرح بوده یا در مرتبه ای از قبول بوده، مقبولیت بیشتری یابد و نزد فرد یا عالمان بیشتر تایید شود. مثلاً گزاره «زمین کروی است» هر بار که کشتی در نگاه ایستاده در ساحل، از پایین ناپدید شود، تایید می شود و هر بار که این مطلب از نقطه ی دیگری از زمین گزارش شود تایید بیشتری برای این گزاره فراهم می آید.
این قسم تحوّل در گزاره های مورد یقین نیز جریان می یابد. مثل اینکه مرتبه یقین ما نسبت به گزاره افزایش یابد و مقدار مقبولیت آن افزوده شود. پس در مقام تفصیل، این تحوّل نیز قابل تقسیم بل تقسیمات است اما بنای ما ایجاز است. مثلاً تربیت امام عصر شیعیانش را در پس ظهور این تحوّل در معارف حقه الهیه را بطور گسترده موجب می­شود، آنسان که عالِم و علم و معلوم درهم، می­تند و عالَم مطیع شود برای عالِم. ما تحوّل حاصل سلوک الی الله یا انحطاط را که مبتنی بر علت است، داخل در تحوّل می­دانیم چون به کارمان می­آید و نباید از نظرمان دور بماند.

 

قسم سوم

تحوّل تضعیفی (ش.ش) گزاره چه فرضیه باشد و چه از مرتبه ای از تصدیق برخوردار باشد، در این قسم تحوّل از مقبولیت کمتری نزد عالم یا عالمان برخوردار می شود.

بنا به آنچه بیان شد، تصدیق، در تقریر ما که به مقبولیت تاویل شده، امری ذات تشکیک و دارای مراتب است و این منافات ندارد که تصدیق به مفهوم متداول در اصطلاح شایع را قابل تشکیک ندانیم. مقبولیت یک گزاره می تواند نزد فرد و جامعه (جامعه علمی یا مردان در خیابان) زیاد یا کم شود و این نیز قسمی تحوّل است. گو اینکه فرضیات نیز این گونه اند.

 

قسم چهارم

تحوّل افزایشی است. چنانکه بیان شد مفهوم علومی‏ عبارت است از مجموعه گزاره های تصدیق شده (پذیرفته) در مورد یک موضوع که عالمان آن را فراهم آورده اند. در صورت افزون شدن گزاره ای به این مجموعه در بخشی، تحوّل افزایشی رخ داده است. دانش ما در مورد هر چیز ممکن است افزایش یابد. افزایش شامل فرضیات و نیز پرسش­های عالمانه نیز می شود. چه برای این کوشش بخردانه، افزونی حظ علمی، صادق است. تحوّل افزایشی را اگر کامل شدن بنامیم سخن دقیقی نگفته ایم.

 

قسم پنجم

تحول پیرایشی (ش.ش) اگر بفهمیم برخی جزئیات یک مفهوم علومی، زاید بوده و آن مفهوم را – برای تضاهی بیشتر با مصداق- از آن جزئیات بپیراییم، تحول پیرایشی رخ داده است.
۱٫مانند این که مثلاً بفهمیم «فرشته» بطور مستقل از خداوند، در عوالم موثر نیست (بعد از آنکه باور داشتیم در تقدیرات عالم موثر مستقل است) در اینجا ضلع استقلال در تاثیر در تصور علومی از مفهوم فرشته، پیراسته و زدوده می شود.
۲٫همچنین وقتی تصدیق کنیم انرژی گرمایی و جنبشی در نهاد و نهان و بررسی ذره ای یکی هستند (تحول تقلیلی) قیود تمایز در تعریف این دو انرژی، دچار پیراستگی می شود.
۳٫تحول پیرایشی لزوماً کلان و ماکروسکپی نیست. مثلاً وقتی فیلسوف معتقد به اصالت وجود شود (بعد از آنکه معتقد به اصالت ماهیت بود) پاره ای جزییات که حاکی از تأصل ماهیت است از مفهوم علومی ماهیت، زدوده می شود. همچنین اگر معتقد شود که هیولا یک انتزاع برساخته اما کارآمد است (حظ از وجود ندارد) احیاناً فهم او از ماهیت لیسیده یا ماده ی یک ماهیت، پیراسته می شود.
• پیراسته شدن یک تصور علومی‏، به کمال یافتن آن کمک می رساند، اما این مطلب کلیت ندارد. یادآور می شود که اقسام تحول، به شدت بطور ذره ای درهم تنیده اند و ملاحظات تحول در هر یک نافی دیگر تحول نیست. گاهی چندین تحول در یک مفهوم (یا یک مجموعه مفاهیم) با هم رخ می دهد. شاید بتوان گفت همواره در تحول پیرایشی، بطور ذره بینی (میکروسکپی) تحول به نقیض نیز وجود دارد. مفاهیمی که در علوم منزوی بسر می برند، اساساً بیشتر در معرض انواع تحول قرار دارند، از جمله همین نوع از تحول. گاهی ممکن است عالمان، این تحول را به عنوان «توهم زدایی» هم گزارش کنند (مثلاً در صورتی که جزییات زیادی از مفهوم علومی پیراسته شود).
اگر علوم انسانی اسلامی تولید شود پیراستگی های زیادی در علوم موجود (که تأصل اسلامی ندارد) رخ خواهد داد.

 

قسم ششم

تحوّل تعمیقی (ش.ش) آن است که فهم ما از یک پدیده به واسطه افزایش گزارش­ های علمی در موضوع یا کشف روابط تازه تر در میان گزاره ها، عمیق تر شود و از حقیقت موضوع لایه برداری شود. مثلاً وقتی بدانیم که صور مصنوعات و علوم (مانند انگشتری زیبا یا قول به حرکت جوهری) قبل از تکون در عالم ناسوت، بدست صنعتگر یا عالم، در عوالم بالا، از قبل موجود بوده و بنا به سنن الهی از مجرای فیض حق تعالی به ذهن و ضمیر بندگان نازل می­شود، درک ما از مفهوم «رزق» تعمیق می یابد. گو اینکه فهم ما از مفاهیمی همچون: طراحی صنعتی، خلاقیت، تصور اشیا، صور مصنوعات و نظریات و مانند آن دچار تحوّلات عدیده و مورد پرسش­های تازه می گردد. تحوّل تعمیقی بسا در معیّت تحوّل افزایشی، پیرایشی و غیر آن رخ می دهد.

 

قسم هفتم

تحوّل بالجغرافیا است. مراد آن است که تناسب مفهوم با سایر مفاهیم و نورافکنی یا پرسش افکنی، تهدیدها، و فرصت­هایی که مفاهیم دیگر برای نظام کهکشانی این مفهوم فراهم می آورند تغییر نماید. مثلاً او که گمان دارد عالم ماده فراخ و بسیار عظیم است وقتی بفهمد عالم ماده، نسبت به عالم برزخ چون انگشتری است در وسط بیابان، تصور علومی‏ او از عالم ماده دچار تحوّل بالجغرافیا می شود و باید نسبت کلیه ی کهکشان مفهومی خود را از عالم ماده با نسبت تازه ای از سایر عوالم از نو تعریف کند.
دوباره وقتی مثلاً بفهمد ‏«آب» ‏ که در کوزه است نماینده امری سماوی است که حقیقت علویه ای دارد و در هر عالم کار خاصی می کند، نسبت فهمش با این پدیده و نیز سایر پدیده ها که مناط مشابهی دارند، دچار تحوّل بالجغرافیا می شود.
تحوّل بالجغرافیا در نسبت مصادیق مفاهیم با هم رخ می دهد که چه چیز با امر دیگر چه نسبت تازه ای می یابد
و مصادیق بی­شمار دارد و بسا نوفهمی تناسبات ملحوظ در میان پدیده ها، موجب اصلی آن است.

 

قسم هشتم

تحوّل همسانی است و آن است که میان دو پدیده گوهر یا قاعده مشترکی را کشف نماییم به نحوی که منجر به داوری اجمالی یا تفصیلی در همسانی (ذاتی، صفاتی ، حکمی و …) شود. مانند اینکه بفهمیم میان خورشید و فرآور نیروی هسته ای (راکتور) فرآیند واحدی حاکم است و حکم به همسانی نماییم.یا بفهمیم گزاره های علم مکانیک در پدیده های زنده نیز جاری است و مخصوص بیجان نیست و همسانی جزییه در میان است یا مناط انرژی جنبشی و گرمایی در بن یکی است و میان آندواجمالا همسانی خاصی هست که فهم آن موکول به مطالعه فراتر است. یا اینکه ازدواج و بیع در اصل اینکه هر دو عقدند، همسانی دارند ومانند آن.

 

قسم نهم

تحوّل ناهمسانی و آن است که به ناهمسانی جزیی یا کلی دو امر واقف شویم بعد از آنکه باور یا تخمین همسانی داشتیم. مانند اینکه گمان داشتیم در مدیریت انسانی می توان بسان مدیریت افزار عمل نمود. اما پس از آزمون دانستیم میان این دو ناهمسانی وجود دارد و احکام دستگاه جمادی با انسانی همسان نبوده و میز دارد جزئیاً یا کلیاً.امر روشن است.

 

قسم دهم

تحوّل بالمنظر و آن است که ما از زاویه ای تازه به پدیده ای بنگریم و این افق تازه­، خود امر تازه کشف شده ای باشد(تحوّل افزایشی). چه اقسام و احکام تحوّل مناظر را تفصیلی مراد و لحاظ کنیم و چه اجمالی. تحوّل بالمنظر چه در منظر جسمانی باشد مثلاً دیدن ماه از پشت (که صورت پشت ماه به صورت رویی افزوده می شود و اقسام تحوّل دیگر را موجب می شود) و چه در منظر معنایی مثل بررسی یک شی از نگاه جدید انتقادی پس از داشتن یک نگاه مصروف به فواید.یا معنوی مانند استفاضه یک زاویه جدید در ادراک یک صفت حق تعالی به واسطه فتوحات تازه با فیض الهی.

 

قسم یازدهم

تحوّل بالتفصیل و آن است که فهم ما از امری بعد از آن که از مرتبه ای از اجمال حاصل بود به مرتبه ی تفصیل بیشتر بار یابد. در واقع همان خروج مفهوم از اجمال به تفصیل است و امر روشن است.

 

قسم دوازدهم

خروج از ناخودآگاه به خودآگاه است، (فارغ از اختلاف آراء در مساله) مراد آن است که گاه در ارتکاز فردی و جمعی معرفت، گزاره ای سوسو دارد و افراد به لوازم و تبعات با مبادی آن التزام اجمالی دارند اما نسبت به آن معرفت توجه خود آگاه ندارند. مانند اینکه در ناخودآگاه تفطن ضعیفی به تحوّل پذیری پارهای معارف داشته باشیم اما هنوز به مرتبه خودآگاه و لو اجمالی هم نرسیده است. اما پس از چندی اجمالاً می فهمیم در معرفت بشری تحوّلات معرفتی در جریانند.

 

ایضاح

درهم تنیدگی شدید این اقسام باعث می شود درک و تفصیل و تعیین حیثیت و مناط در موارد بسیار، فهمنده را دچار مشکل نماید. در هر حال همراهی اقسام تحوّل در جریان یک قسم تحوّل، بسته به شاکله عینی آن مفهوم تصوری با لحظات گوناگون آن مفهوم است. مثلاً او که گمان داشت مفهوم تصوری صادقی محصور در فهم اجمالی موجود او است، نزد تفصیل باید به قسمی تحوّل به نقیض را هم تحمل کند. به خلاف کسی که چنین اصراری را بر حصر نداشته است. برای فهم این انداماجات و درک حیثیات، باید با ممارست ذهنی و تروی های مکرر مطلب را بهتر فهمید و اقسام فهم را دچار خود اقسام فهم نمود!




زندگینامه بوعلی سینا

ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا در حدود 370ق/980 م در بخارا به دنیا امد. پدرش از اهالی بلخ بود و در دروان فرمانروایی نوح بن منصور سامانی (366-378ق/997م) به بخارا رفت و در آنجا در یکی از مهمترین قریه ها به نام خرمیثن در دستگاه اداری به کار پرداخت.

او از قریه ای در نزدیکی آنجا ، به نام افشنه، زنی (ستاره نام ) را به همسری گرفت و در آنجا اقامت گزید. ابن سینادر آنجا چشم به جهان گشود . پنج سال پس از آن برادر کوچکتر او به نام محمود به دنیا آمد.

ابن سینا نخست به آموختن قرآن و ادبیات پرداخت و ده ساله بود که همه قرآن و بسیاری از مباحث ادبی را فراگرفته بود بطوریکه باعث شگفتی دیگران شده بود.

در این میان پدر وی دعوت یکی از داعیان مصری اسماعیلیان را پذیرفته بودو از پیروان ایشان به شمار می رفت . برادر ابن سینا نیز از آنان بود . پدرش ابن سینا را نیز به آیین اسماعیلیان دعوت می کرد اما وی هرچند به سخنان آنان گوش می داد و گفته هایشان را درباره عقل و نفس می فهمید نمی توانست آیین ایشان را بپذیرد و پیرو ایشان شود.

پـــدرش رسائل اخــوان الصفاء را مطالعه می کرد و ابن سینــا نیز گاه بــه مطالعه آنهــا می پرداخت. سپس پدرش وی را نزدسبزی فروشی بنام محمود مساحی که از حساب هندی آگاه بود ، فرستاد وابن سینا از وی این فن را آموخت . دراین هنگام دانشمندی بنام ابوعبدالله (حسین بن ابراهیم الطبری) ناتلی که مدعی فلسفه دانی بود به بخارا آمد . پدر ابن سینا وی را به خانه خود جایی داد و ابن سینا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت . وی پیش از آمدن ناتلی به بخارا نزد مردی بنام اسماعیل زاهد فقه آموخته و دراین زمینه سخت جویا و پویا و با همه شیوه های اعتراض به روش فقیهان آشنا شده بود . آنگاه ابن سینا نزد ناتلی به خواندن ((مدخل منطق ارسطو)) پرداخت و دراین راه تا بدانجا پیش رفت که نکات تازه کشف می کرد و سبب شگفتی بسیار استادش می شد.

چنانکه وی پدر ابن سینا را وادار ساخت که فرزندش را یکباره وتنها در راه دانش مشغول کند.

ابن سینا بخشهای ساده منطق را نزد ناتلی فراگرفت ، اما او را درباره دقایق این دانش ناآگاه یافت از این رو به خواندن کتابهای منطق ارسطو و مطالعه شرحهای دیگران برآنها پرداخت ، تااینکه در این دانش چیره دست شد.

سپس کتاب «عناصر یا اصول هندسه» اثر اقلیدس و کتاب معروف «المجسطی» اثر بطلمیوس را اندکی نزد ناتلی و مابقی را نزد خود خواند و حتی بسیاری از مسائل این کتب را ناتلی نمی دانست و ابن سینا آنها را توضیح می داد.

مدتی بعد ناتلی بخارا را به قصد گرگانج و رسیدن به دربار ابوعلی مأمون بن محمد خوارزمشاه ترک کرد . دراین میان ابن سینا نزد خود به خواندن و آموختن متون و شرحهای کتابهایی در طبیعیات و الهیات پرداخت تا به گفته خودش «درهای دانش به رویش گشوده شد » ، آنگاه به دانش پزشکی گرایش یافت و خواندن کتابهایی را دراین زمینه آغاز کرد.

وی همزمان به مطالعات خود درفقه و مناظره با دیگران در این زمینه ادامه می داد .او در این هنگام 16 ساله بوده است . پس از آن ، ابن سینا یک سال و نیم دیگر به آموختن و خواندن پرداخت و بار دیگرخواندن کتابهای منطق و همه بخش های فلسفه را از سر گرفت.

وی در این میان حتی یک شب را در سراسر آن نمی خوابید و روزها نیز جز به کارخواندن و آموختن نمی پرداخت . انبوهی از دسته های کاغذ در برابر خود می نهاد و مسائل گوناگون را برای خود مطرح می کرد و در هر مساله‌ایی مقدمات قیاس و شروط آن را در نظرمی‌گرفت . هرگاه نیز با قیاسی روبرو می شد که نمی توانست به «حداوسط» آن دست یابد ، برمی خاست و به مسجد می رفت و نماز می گزارد و از خداوند حل مشکل خویش را خواستار می شد تابر وی گشوده می گشت . آنگاه شب هنگام به خانه باز می گشت ، چراغ پیش روی می نهاد و به خواندن و نوشتن مشغول می شد.

به گفته خودش «هرگاه خوابش می برد ، خود آن مسائل را در خواب می دید و بسیاری از آنها بر وی روشن و آشکارمی شد » . ابن سینا بدین شیوه پیش می رفت تا برهمه دانش ها آگاهی یافت و به اندازه توانایی انسانی ، بر آنها چیره گردید ، چنانکه خود می گوید :« آنچه در آن زمان می دانستم ، به همان گونه است که اکنون می دانم و تا به امروز چیزی بر آن نیفزوده ام ».

ابن سینا در این هنگام نزدیک به 18 سال داشته ، در منطق ، طبیعیات و ریاضیات چیره دست بوده است و آنگاه بر الهیات روی آورده و به خواندن کتاب متافیزیک (مابعدالطبیعه) ارسطو پرداخته است .

فرمانروای بخارا دراین زمان نوح بن منصور سامانی بوده است ، وی دچـــار یک بیــماری می شود که پــــزشکان در درمان آن درمانده بودند . در این میان نام ابن سینا به دانشوری مشهور شده بود . پزشکان نام اورا نزد آن فرمانروا به میان آوردند و از او خواستند که ابن سینا را به حضور بخواند . ابن سینا نزد بیمار رفت و با پزشکان در مداوای وی شرکت کرد و از آن پس در شمار پیرامونیان و نزدیکان نوح بن منصور درآمد.

ابن سینا روزی از وی اجازه خواست که به کتابخانه بزرگ و مشهور وی راه یابد ، این اجازه به او داده شد و ابن سینا در آنجا کتابهای بسیاری را در دانش های گوناگون یافت که نامهای بسیاری از آنها را کسی نشنیده و خود وی نیز ، هم پیش و هم پس از آن ، آنها را ندیده بود . او به خواندن آنها پرداخت و از آنها بهره های فراوان گرفت.

ابن سینا به 22 سالگی رسیده بود که پدرش درگذشت ، وی دراین میان برخی کارهای دولتی امیرسامانی عبدالملک دوم را به عهده گرفته بود .وی در حدود 392ق در جامه فقیهان باطیلسان و تحت الحنک از بخارا به گرگانج در شمال غربی خوارزم رفت و در آنجا به حضور علی بن مأمون بن محمد خوارزمشاه ، از فرمانروایان آل مأمون معرفی شد.

پس از چندی به گفته ابن سینا ، باردیگر «ضرورت وی را بر آن داشت» که گرگانج را ترک کند، او درباره این ضرورت چیزی نمی گوید . دراین میان ابوعبید جوزجانی ، شاگرد وفادارش به وی پیوست و تا پایان عمر ابن سینا یار و همراه او بود و نیز نخستین نویسنده سرگذشت ابن سینا به نقل از خودش بود . از اینجا به بعد ، جوزجانی به تکمیل بقیه زندگانی و سرگذشت ابن سینا می پردازد.

در حدود 404ق ابن سینا گرگان (جرجان) را به قصد ری ترک کرد. او در ری به خدمت سیده(با نام شیرین دختر سپهبد شروین و ملقب به ام الملوک 419ق/1028م بیوه فخرالدوله علی بویه 387ق/997م و مادر مجدالدوله ابوطالب رستم بن فخرالدوله) رسید .مادر و فرزند ، ابن سینا را بنابرتوصیه هایی که همراه آورده بود گرامی داشتند. دراین میان ابن سینا مجدالدوله را که دچار بیماری سوداء(مالیخولیا) شده بود درمان کرد . وی همچنان در ری ماند تا هنگامیکه شمس الدوله ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله که پس از مرگ پدرش فرمانروای همدان و قرمیسن (کرمانشاه) شده بود درسال 405ق به ری حمله آورد .این حمله پس از درگیری وی باهلال بن بدر بن حسنویه روی داد . وی از دودمان کردهای فرمانروا بر نواحی جبل و قرمیسن بوده است.

هلال بن بدر که از سوی سلطان الدوله در بغداد زندانی شده بود ، آزادی خود را بازیافته و از سوی سلطان الدوله لشکری دراختیارش نهاده شده بود تا با شمس الدوله که در این میان بر سرزمین های دیگری نیز دست یافته بود ، به جنگ برخیزد . در نبردی که در ذیقعده 405ق میان ایشان در گرفت ، هلال بدر کشته شد و سپاهیان سلطان‌الدوله ناچار شدند که به بغداد بازگردند.

به گفته جوزجانی ، دراین هنگام «حوادثی روی داد که ابن سینا را ناگزیر ساخت که ری را ترک کند» . اما او درباره ماهیت این حوادث چیزی نمی گوید.

ابن سینا از ری به قزوین و سپس به همدان رفت در این میان شمس الدوله به بیماری قولنج دچار شد . ابن سینا را به کاخ وی بردند و او به معالجه پرداخت تاشمس الدوله بهبود یافت . ابن سینا چهل روز را در کاخ گذرانید و درپایان خلعتهای فراوان گرفت و به خانه خود بازگشت ، در حالی که در شمار نزدیکان و همنشینان شمس الدوله درآمده بود ، پس از چندی شمس الدوله برای نبرد با عناز به سوی قرمیسن لشکر کشید.

حسام الدین ابوشک فارس بن محمد بن عناز سرکرده قبیله کرد شاذنجان بود که در سوی رشته کوههای میان کرمانشاه و قصر شیرین کنونی فرمانروائی داشت . پس از شکست هلال بن بدر به دست شمس الدوله و از دست رفتن سرزمینهایش ، عناز که همسایه دورتر او بود بر آن شد که آن سرزمین ها را تصرف کند . بنابراین شمس الدوله برای پیشگیری از دست اندازی های عناز به جنگ وی رفت ، در حالیکه ابن سینا نیز به همراه او بود . در این نبرد شمس الدوله شکست خورد و به همدان بازگشت ، این واقعه در 406 ق بود.

در این هنگام شمس الدوله ابن سینا را به وزارت خود گماشت اما پس از چندی به دلایلی سپاهیان بر وی شوریدند ، خانه اش را محاصره کردند و پس از دستگیری وی همه دارایی او را به تاراج بردند و افزون بر این از شمس الدوله خواستار کشتن وی شدند ، اما شمس الدوله از این کار سرباز زد و برای آرام کردن سپاهیان ، ابن سینا را فقط از دستگاه دولت دور کرد . ابن سینا متواری شد و 40 روز را در خانه مردی به نام ابوسعد ( ابوسعید ) بــن دخدول ( دخدوک ) به سر برد . در این هنگام ، شمس الدوله بار دیگر دچار بیماری قولنج شد و ابن سینا را احضار کرد و از وی بسیار پوزش خواست . ابن سینا به معالجه وی پرداخت تا بهبود یافت .

شمس الدوله بار دیگر وزارت را به وی سپرد . بنا بر گزارش جوزجانی ، شمس الدوله در این میان از ابن سینا خواسته بود که شرحی بر نوشته های ارسطو بنویسد ، اما ابن سینا به وی گفته بود که فراغتی برای این کار ندارد ، اما اگر وی راضی شود ، به نوشتن کتابی درباره دانش های فلسفی ( بی آنکه در آن با مخالفان مناظره یا عقاید ایشان را رد کند ) خواهد پرداخت و بدین سان تألیف کتاب شفا را از طبیعیات آغاز کرد .

او کتاب اول قانون در پزشکی را پیش از آن تألیف کرده بود در این میان چنین می نماید که ابن سینا از زندگانی آرامی برخوردار بوده است ، زیرا بنا بر گزارش جوزجانی ، روزها را به کارهای وزارت شمس الدوله می گذراند و شبها دانشجویان بر گرد وی جمـــــع می آمدند و از کتابهای شفا و قانون می خواندند .

چند سالی بدین سان گذشت ، تا هنگامیکه شمس الدوله برای جنگ با امیر طارم برخاست . اما در نزدیکی طارم ، دوباره به سختی دچار بیماری قولنج شد که بیماریهای دیگری نیز به همراه داشت. سپاهیان از مرگ وی بیمناک شدند و او را در تخت روان به سوی همدان بازگرداندند ، اما شمس الدوله در راه در گذشت (412 ق / 1021 م). پس از مرگ شمس الدوله ، پسرش سماء الدوله ابوالحسن به جای او نشست و از ابن سینا خواست وزارت او را بپذیرد ، اما ابن سینا از پذیرفتن این مقام سرباز زد و صلاح خود را در آن دید که کناره گیرد .

جوزجانی گزارش می دهد که «روزگار ضربات خود را فرود می آورد و آن ملک به ویرانی می گرایید ابن سینا ترجیح داد که دیگر در آن دولت نماند و به آن خدمت ادامه ندهد و مطمئن شد که احتیاط در آن است که برای رسیدن به دلخواه خود ، پنهان بزید و منتظر فرصتی باشد تا از آن دیار دور شود .»

بدین سان ابن سینا چندی متواری بود و در خانه مردی به نام ابوغالب عطار پنهان می زیست و نوشتن بقیه کتاب شفا را از سر گرفت و پس از پایان دادن به همه بخشهای «طبیعیات» جز کتاب «الحیوان » و « الهیات» آن ، بخش ، «منطق » را آغاز کرد و برخی از آنرا نوشت .

پس از چندی تاج الملک کوهی ( ابونصر ابراهیم بن بهرام ) ظاهرا” پس از امتناع ابن سینا از پذیرفتن شمس الدوله برای بار دوم وزیر شده بود ، ابن سینا را متهم کرد که با علاء الدوله

( حاکم و فرمانروای اصفهان ) نهانی نامه نگاری می کند سپس کسانی را به جستجوی وی برانگیخت دشمنان ابن سینا نهانگاه وی ( خانه ابوغالب عطار ) را نشان دادند وی را یافتند و دستگیر کردند و به قلعه ای به نام فردجان فرستادند و در آنجا زندانی کردند . قلعه فردجان که همچنین برهان یا براهان ( فراهان ) نامیده می شده است ، در 15 فرسنگی همدان در ناحیه جرا قرار داشته و اکنون پردگان نامیده می شود و در 110 کیلومتری میان همدان و اصفهان قرار دارد .

ابن سینا 4 ماه در آن قلعه سپری کرد بنا بر گزارش ابن اثیر ، در نبردی که در 411 ق /1020 م میان سربازان کرد و ترک شمس الدوله در همدان در گرفته بود ، تاج الملک سر کرده سربازان کرد بوده است . وی از علاء الدوله برای سرکوب سربازان ترک یاری خواست ، اما سه سال بعد (414 ق / 1024 م ) سماء الدوله پسر شمس الدوله بروجرد را به محاصره درآورد و فرماندار آنجا فرهاد بن مرداویج از علاء الدوله یاری خواست و هر دو همدان را محاصره کردند ، اما کمبود خواربار ایشان را ناچار به عقب نشینی کرد . سپس در نبردی با تاج الملک ، علاء الدوله نخست به جردفازقان ( گلپایگان ) عقب نشست ، بار دیگر به همدان هجوم برد ، در نبردی سماء الدوله شکست خورد و تسلیم شد اما علاء الدوله مقدم وی را گرامی داشت و تاج الملک به همان قلعه فردجان پناه برد.

سپس علاء الدوله همراه سماء الدوله به قلعه فردجان رفت و تاج الملک تسلیم شد ، و آنگاه همه ایشان همراه ابن سینا به همدان بازگشتند و ابن سینا در خانه مردی علوی سکنی گزید ، و به نوشتن بقیه بخش «منطق» شفا پرداخت . (درباره نام این مرد علوی اطلاعی در دست نیست )، اما از سوی دیگر ، ابن سینا در همدان رساله ادویه قلبیه خود را به مردی به نام شریف السعید ابوالحسین علی ابن حسین الحسنی تقدیم کرده است که چنانچه پیداست علوی بوده و احتمالا” همان مرد می باشد .

ابن سینا مدتی را در همدان گذرانید و تاج الملک در این میان وی را با مواعید زیبا سرگرم می داشت ، سپس ابن سینا تصمیم گرفت که همدان را به قصد اصفهان ترک کند.

وی به همراهی شاگردش جوزجانی و دو برده ، با لباس مبدل و در جامه صوفیان روانه شد و پس از تحمـــل سختی های بسیار راه ، به جایی به نام طیران ( طهران یا طبران ) در نزدیکی اصفهان رسید . این محل اکنون یکی از روستاهای حومه اصفهان و در سمت شمال محله آب بخشان متصل به شهر است و بیدآباد و تیران ( آهنگران ) نام دارد .

وی در اصفهان در خانه مردی به نام عبداله بن بی بی در محله ای بنام کوی گنبد فرود آمد . آن خانه اثاثه و فرش و وسایل کافی داشته است .

از این هنگام به بعد ( 414 ق / 1023 م ) دوران چهارده ، پانزده ساله زندگی آرام و خلاق ابن سینا آغاز می شود وی اکنون از نزدیکان و همنشینان علاء الدوله بود که مردی دانش دوست و دانشمند پرور به شمار می رفت .

ابوعلی‌سینا ‌در اصفهان ‌کتاب‌شفا را با ‌نوشتن‌بخشهای‌«منطق‌» «محبسطی‌» «اقلیدس» « ریاضیات » و « موسیقی»به پایان رسانید ، جز دو بخش «گیاهان» و « جانوران » که آنها را هنگامیکه علاء الدوله به شاپور ، واقع در جنوب همدان و غرب اصفهان ، حمله کرد و ابن سینا نیز همراه وی بود در میان راه نوشت . کتاب النجاة نیز در همین سفر و در میان راه نوشته شده بود .

جوزجانی می گوید که ابن سینا هنگام به پایان رساندن کتاب شفا چهل ساله بوده است . اکنون اگر سال تولد ابن سینا را 370 ق بدانیم تاریخ پایان نوشتن شفا 410 ق می شود .

ابن سینا کتاب الانصاف را نیز در اصفهان تألیف کرده بود ، اما این کتاب در حمله سلطان مسعود غزنوی به اصفهان و تصرف آن ازمیان رفت. مسعود غزنوی در سال 421 ق به اصفهان حمله کرد و شهر را به تصرف درآورد ، سپاهیان وی ، پس از کشتار فراوان به تاراج اموال علاء الدوله و نیز خانه ابن سینا دست زدند و اموال و کتابهای وی را غارت کردند و سپس آنها را به شهر غزنه فرستادند . این کتابها در 545 ق / 1150 م به دست سربازان علاء الدین جهانسوز غوزی به آتش کشیده شدند .

علاء الدوله پس از حمله مسعود به اصفهان همچنان فرمانروای آنجا باقی ماند . ابن سینا در اصفهان روزگــــار می گذرانید ، تا هنگامیکه علاء الدوله در 427 ق / 1036 م به نبرد با تاش فراش سپهسالار سلطان مسعود در ناحیه کرج ( کرخ ) نزدیک همدان شتافت .

ابن سینا که در این سفر علاء الدوله را همراهی می کرد دچار بیماری قولنج شد و به درمان خود پرداخت و به قصد بهبود هر چه زودتر در یک روز هشت بار خود را تنقیه می کرد و در نتیجه دچار زخم روده شد . سپس در همین حال بیماری به اصفهان برده شد و همچنان به مداوای خود ادامه می داد تا اندکی بهبود یافت ، چنانکه توانست در مجلس علاءالدوله حضور یابد ، تا اینکه علاء الدوله قصد رفتن به همدان کرد ، ابن سینا نیز وی را همراهی کرد اما در راه بیماریش عود کرد و چون به همدان رسیدند ، شیخ متوجه شد که قوتش از بین رفته و بدنش قدرت مقابله با بیماری را ندارد ، پس دست از معالجه و مداوا کشید و گفت :« آن مدبری که تدبیر بدن من می نمود ، از تدبیر دست برداشت دیگر معالجه من نفعی ندارد. » پس غسل کرد و توبه نمود و آنچه را داشت به فقرا بخشید و غلامان را آزاد کرد و هر سه روز یک ختم قرآن از حفظ تلاوت می کرد ، تا اینکه کتاب شفا مرض او را به شفا تبدیل نکرد و کتاب نجات از مرگش نجات نداد و اجل او را از پای درآورد و در حال احتضار این رباعی را می خواند :

تا باده عشق در قدح ریخته اند وندر پس عشق عاشق انگیخته اند

با جان و روان بوعلی مهر علی چون شیر و شکر بهم بر آمیخته اند

و می گفت : آنکه مردیم و آنچه که با خود بردیم ، این است که دانستیم که هیچ ندانستیم .

شیخ الرئیس ابوعلی سینا در روز جمعه اول ماه مبارک رمضان سال 428 هجری قمری به جوار رحمت الهی پیوست و در همدان ، در قسمت جنوبی مدفون گردید .

وصیت نامه شیخ ابوعلی سینا

ابوعلی سینا را نسبت به ابوسعید ابوالخیر ارادتی تام بود و بین این دو مکاتباتی بوده است ، از جمله شیخ وصیت نامه خود را برای ابوسعید ابوالخیر نوشت و فرستاد .

متن وصیت نامه به زبان عربی است . اما در اینجا ترجمه آن را به فارسی جهت اطلاع آورده ام .

«آغاز هر فکر و انتهای هر اندیشه باید خدای باشد ، باطن و ظاهر هر شیء که مورد اعتبار و عبرت او قرار گرفت باید او را به خدای تعالی توجه دهد . و از نظر کردن به خدای ، چشم را از پلیدی و آلودگی رهائی بخشد . با قدم نفس که به حال قیام در مقام حضور بر پای ایستاده باید عالم ارواح مجرده را سیر نماید و با عقل و خرد خویش آنچه را که از آثار و عظمت مقام ربوبی در آن به اسرار نهفته است ، مشاهده کند .

هنگامیکه از آن مقام منیع تنزل نمود و به موقف و مقر خود فرود آمد ، معبود یکتای خویش را به بیان و لسان خود تسبیح و کمال و صلاح را بعینه در آثار او مشاهده کند .

جمال شاهد ازلی را جز به دیده بصیرت نتوان دید و به کوی او جز با پیر خرد گذر نتوان کرد . ذات کبریائی او قابل ادراک و ابصار نیست . فروغ اوست که در باطن و ظاهر و اشیاء جلوه گر است . برای اینکه هر فردی را به کمال مطلوب خویش رساند . از هر موجودی پرتو نور او ساطع است و در هر ذره از ذات این نشانه موجود که اوست ، خدای یگانه که هستی هر هستی به هستی اوست .

هنگامیکه بر این حالت تسلط یافت و آنرا برای خود علی الدوام حفظ نمود آنوقت است ، که صورت عالم علوی در آینه وجودش منعکس شده و انوار جمال الهی در آن راه می یابد . در همین موقع است که با مراتب عالم ربوبی آشنا شده و از لذتی بهره مند می شود ، که در دسترس دیگران نیست واز وجود خویش آن بهره را می برد ، که در خود او و سزاوار آن بوده است .

تزلزل خاطر از او نور سکون و آرامش جایگزین آن گردد مقام امنی واجد اضطراب از او برطرف گردد و آگاهی او آنچنان خواهد بود که بر اهل آن رقت آرد و از خدای بر آنان طلب غفران کند در نتیجه خدعه و مکر دنیا را ناچیز متاع و حکم دنیوی را پست و حقیر شمارد . بیاد خود آرد که متذکر خدای گردد . همیشه از آن ذکردر نشاط و پیوسته از حلاوتش در سرور است . بالاخره کار دنیا و اهل آن او را به تعجب کشاند ، همانطوریکه اهل دنیا از مردی که اهل آخرت باشد در تعجب هستند و باید بداند نماز بهترین حرکات است ، زیرا در این حرکات طی مراتب کمال میسر است . روزه بهترین سکنات است زیرا در این سکون رنگ سکون و آلودگی‌هاست نفس زدوده می‌شود. صدقه بهترین خیرات است، زیرا به سبب آن مصائب و بلایا زدوده می‌شود و دور می‌گردد و بالاخره باید بداند پاکیزه‌ترین مسالک تحمل بر شدائد وسختی هاست بیهوده‌ترین کارها، ظاهرسازی و ریاکاری است.

تا زمانیکه نفس به مختصر شیئی تغییرحال یافته و دگرگون می گردد و تا وقتیکه توجهش به حدودالفاظ و در پی نزاع قیل و قال است ، هرگز از آلودگی ها و پلیدی ها خلاص نگشته و پاک نمی گردد .

آن علمی که عاری از فساد و با نیتی پاک توام باشد, بهترین عمل است , حکمت و دانش اساس و مایه برتری انسان است از غیر و در تحصیل دانش ، معرفت الهی بر همه مقدم است. زیرا شرافت هر علمی بسته به موضوع آن است. کلمات حق و گفتار پاکیزه به سوی خدای تعالی بالا می رود آنرا خدای متعال رفعت می دهد.

باری به همین کیفیت از لفظ دروغ و عاری از حقیقت اعتراض نموده در مخیله خویش هم حتی مجال ورود به آن نمی دهد, تا برای نفس این صداقت حالتی ثابت گشته و ملکه گردد . در نتیجه خوابهایش راست شده و آنچه در عالم رویا مشاهده کند واقعیت خواهد داشت.

درخصوص مشتهیات نفس ، یعنی آنچه مورد التذاذ نفس است و از آنها لذت می برد, باید استعمال آنها صرفاً برای رو براه آوردن مزاج و نگاه داشتن وجود شخصی و بقای نوع باشد.

با هر کسی مطابق با خوی او و حسن سلوکش رفتار نماید و در حدود امکان و به قدر استطاعت مالی خویش بذل و بخشش کند.

برای یاری مردم اکثراً آماده است و در آنچه خلاف طبع و میل او است آنها را یاری می کند. در مورد امور شرع کوتاهی نمی کند. رعایت احکام الهی را نموده و آنها را بزرگ می شمارد اعضاء و جوارح خویش را به انجام تکالیف واجبه وامی دارد. خدای متعال عمل به این شریعت را برای بندگان خود مقرر فرموده است و به آنان افعالی که تحت اصول مذهب اسلام انجام می گیرد, حکم می کند.

خدای متعال دوست و دوستدار و والی آن اشخاصی است ، که آئین مقدس اسلام را پذیرفته و ایمان آورده اند و چون ما به حال و دل آنرا قبول نموده و گردن نهاده ایم, پس خدای متعال ما را بس و بر غیر او هم نظر نخواهیم داشت, چه بسیار خوبست آنکسی که ما امور خود را بدو سپرده ایم.

مقبره بوعلی‌سینا

مقبره بوعلی‌سینا از زمانهای قدیم در میان مردم شهر همدان به بابا علی سینا معروف بوده است . ابتدا در زیر یک چهار طاقی بود, سپس در دوره قاجاریان بنای دیگری بر سر آن ساختند . در سالهای گذشته شروع به ساختن آرامگاه کنونی کردند, معلوم شد که قبر ابن سینا و ابوسعید دخدوک را میان دیوارهای محکمی از خاک رس ناپخته جای داده بودند که از چهار طرف جسد را در بر می گرفته است .به همین دلیل استخوانها و همچنین جمجمه ابن سینا خراب نشده بود, در سال 1294 «نگار خانم دختر عباس میرزا, نائب السلطنه» چهار طاقی را که بر سر این مزار بود برداشته و گنبدی از آجر بجای آن ساخته و دو سنگ برسر این دو قبر گذاشته است . اکنون هر دو مدخل آرامگاه ابن سینا است.

در سال 1339 ق مرحوم «محمد حسین فریدالدوله گلگون» رئیس وقت بلدیه همدان دیواری برگرد آرامگاه ابن سینا ساخته و دری روبروی پل قدیم در گوشه جنوب غربی مقبره کار گذاشت و در کنار مقبره تالاری بزرگ شامل اطاقی برای کتابخانه و انباری برای کتابها ساخت چاه و حوضی نیز در آن تعبیه نمود و هزینه این کار را چند نفر از مردم خیر همدان دادند.

ساختمان نگار خانم چهار ضلعی نامنظمی بود از آجر،که گنبدی در میان آن ساخته بودند و در مغرب تالار قرائت خانه و درمشرق آن دالانی که به اطاق کوچکی می رفت ساخته بودند, در آن اطاق عارف قزوینی شاعر معروف و متأخر را به خاک سپرده بودند . کتابخانه مقبره که بنیاد آن را فریدالدوله گذاشته بود 649 جلد کتاب داشت.

آرامگاه کنونی به همت انجمن حفظ آثار ملی در سالهای 1330 و 1331 شمسی به مناسبت هزاره ولادت ابن سینا, به دست آقای مهندس هوشنگ سیحون ساخته شد و در سال 1333 شمسی طی کنگره شکوهمندی که عده زیادی از دانشمندان ایرانی و خارجی در آن شرکت جسته بودند گشایش یافت.




زندگینامه ملّاصدرا

ولادت

صدر الدین محمد شیرازی، معروف به «صدرالمتالهین» و «ملاصدرا»، حکیم، عارف، محدث و مفسر بزرگ شیعه و اسلام در سال 979 یا 980 (نهم جمادی الاولی) هجری قمری در شیراز به دنیا آمد.

پدر ملاصدرا ـ خواجه ابراهیم قوامی ـ سیاستمداری دانشمند و مؤمن بود و با وجود داشتن ثروت و عزت و مقام، هیچ فرزندی نداشت ولی سرانجام بر اثر دعا و تضرع فراوان به درگاه الهی، خداوند پسری به او داد که نامش را محمد گذاشتند.

سفرهای ملاصدرا / سفر به قزوین

ظاهرا ملاصدرا در سن شش سالگی به همراه پدر به قزوین رفته و در کنار اساتید فراوانی که در همه رشته‌های علمی در آن شهر بودند به آموزش مقدماتی و متوسطه پرداخته و زودتر از دیگران به دوره عالی رسیده است.

دو استاد بزرگ ملاصدرا

ملاصدرا در قزوین با دو دانشمند و نابغه بزرگ، یعنی شیخ بهاءالدین عاملی (شیخ بهایی) و میرداماد ـ که نه فقط در زمان خود، که حتی طی چهار قرنی که از آنها گذشته، بی‌نظیر و سرآمد بوده‌اند ـ آشنا شد و به دروس آنان رفت. در ظرف مدتی کوتاه او نیز با نبوغ خود سرآمد شاگردان آنها شد.

شیخ بهاء نه فقط در فقه، حدیث، تفسیر، کلام و عرفان متخصص بود بلکه در نجوم و ریاضیات نظری و مهندسی و معماری و پزشکی و برخی از علوم غریبه هم استاد بود.

میرداماد، نابغه بزرگ دیگر، از همه دانشهای روزگار خود باخبر بود ولی حوزه درس او به فقه و حدیث و بیشتر به فلسفه اختصاص داشت. وی در دو شاخه مشائی و اشراقی فلسفه اسلامی ممتاز و سرآمد بود.

ملاصدرا بیشترین بهره خود را در فلسفه و عرفان از میرداماد گرفت و همواره او را مرشد و استاد حقیقی خود معرفی می‌کرد.

سفر ملاصدرا به اصفهان

با انتقال پایتخت صفویه از قزوین به شهر اصفهان (سال 1006 هـ ./ 1598 م) شیخ بهایی و میرداماد نیز به همراه شاگردان خود به این شهر آمدند و بساط تدریس خود را در آنجا گستردند. ملاصدرا که در آن زمان 26 تا 27 سال داشت، از تحصیل بی‌نیاز شده بود.

بازگشت ملاصدرا به شیراز

ملاصدرا به احتمال قوی در حدود سال (1010 هـ / 1602 م) به شهر خود شیراز بازگشت.

رقبای او که از طرفی موقعیت اجتماعی خود را نزد دیگران در خطر می‌‌دیدند یا به انگیزه دفاع از عقاید خود و برخی شاید از روی حسادت، بنای بد رفتاری را با وی گذاشتند و آراء نو او را به مسخره گرفتند و به او توهین کردند.

هجرت ملاصدرا به قم

این رفتارها و فشارها با روح لطیف ملاصدرا نمی‌ساخت و از طرفی ایمان و دین و تقوای او به او اجازه عمل مقابله به مثل را نمی‌داد، از اینرو از شیراز به صورت قهر بیرون آمد و به شهر قم رفت که در آن هنگام هنوز مرکز مهم علمی و فلسفی نشده بود.

ملاصدرا در خود شهر قم هم نماند و به سبب گرما و شاید دلایل اجتماعی مشابه شیراز به روستایی بنام کَهَکْ در نزدیک شهر قم منزل گزید و آثار خانه او در آن روستا هنوز باقی است.

عبادت و ریاضت ملا صدرا

ملاصدرا مدتی درس و بحث را رها کرد و همانگونه که خود در مقدمه کتاب بزرگ خود ـ اسفار ـ گفته است، عمر خود را به عبادت و روزه و ریاضت گذراند و از این فرصت که برایش فراهم شده بود استفاده کرد و مراحل و مقامات معنوی عرفانی را با شتاب بیشتری طی کرد و به بالاترین درجه معنویت رسید.

وی در این دوران ـ که از نظر معنوی دوران طلائی زندگانی اوست توانست به مرحله کشف و شهود غیب برسد و حقایق فلسفی را نه در ذهن که با دیده دل ببیند و همین سبب شد که مکتب فلسفی خود را کامل سازد.

وی تا حدود سال (1040 هـ / 1632 م) به شیراز باز نگشت و در روستای کهک قم ماند و شاگردان بزرگی را پرورش داد و در تمام این مدت به نوشتن کتب معروف خود مشغول بود یا رساله‌هایی در پاسخ فلاسفه همزمان خود می‌نوشت. دو تن از شاگردان معروف او به نام «فیاض لاهیجی» و «علامه فیض کاشانی» هستند که هر دو داماد ملاصدرا شدند و مکتب او را ترویج کردند.

بازگشت ملاصدرا به شیراز

در حدود سال (1039 ـ 1040 هـ / 1632 م) ملاصدرا به شیراز بازگشت. عقیده برخی بر آنستکه این بازگشت بسبب دعوت حاکم استان فارس یعنی اللهوردیخان از وی بوده، زیرا مدرسه‌ای را که پدرش امام قلیخان بنا کرده بود به پایان برده و آنرا آماده برای تدریس فلسفه ساخته بود و با سابقه ارادتی که به ملاصدرا داشته وی را برای اداره علمی آن به شیراز دعوت کرده است.

ملاصدرا در شیراز نیز به تدریس فلسفه و تفسیر و حدیث اشتغال یافت و شاگردانی را پرورش داد. از کتاب سه اصل ـ که گویا در همان زمان در شیراز و به فارسی نوشته شده، و به علمای زمان خود اعم از فیلسوف و متکلم و فقیه و طبیعیدان حمله های سخت نموده ـ چنین بر می‌آید که در آن دوره نیز مانند دوره اول اقامت در شیراز زیر فشار بدگوئی‌ها و بدخوئی‌های دانشمندان همشهری خود بوده است ولی این‌بار مقاوم شده و تصمیم داشته در برابر فشار آنها پایداری کند و مکتب خود را بر پا و معرفی و نشر نماید.

سفرهای زیارتی ملاصدرا به مکه

در زندگی ملاصدرا نوشته‌اند که وی هفت سفر ـ پیاده ـ به سفر مکه رفته است. در چهارصد سال پیش این سفر را با اسب یا شتر و از راه صحرای خشک مرکزی عربستان طی می‌نمودند. بنابرین، سفر حج نوعی ریاضت هم شمرده می‌شد.

در این سفر که به صورت کاروانهای بزرگ حاجیان انجام می‌شد عده‌ای از گرما و تشنگی و خستگی در راه می‌مردند. با این وصف طی این سفر که چند هزار کیلومتر راه دشوار بود با پای پیاده، مسلماً دشواریهای بیشتری داشته و قوت اراده و ایمان را می‌طلبیده است.

ملاصدرا هفت بار قدم در این راه گذاشت و سرانجام در سفر هفتم بر سر راه خود به مکّه و زیارت کعبه در شهر بصره (در خاک عراق) بیمار شد و چشم از جهان فرو بست.

نظر بزرگان درباره ملاصدرا

امام خمینی(ره)

امام خمینی (ره) در یکی از مصاحبه‌های خود درباره علل شکل گیری انقلاب در پاسخ به این سوال خبرنگار «یک سؤالِ شاید کمى شخصى دارم که مطرح کنم؛ چه شخصیت یا شخصیت‌هایى- در تاریخ اسلامى یا غیر اسلامى- غیر از رسول اکرم (ص) و امام على (ع) شما را تحت تأثیر قرار داده است و روى شما مؤثر بوده است؟ و چه کتابهایى- بجز قرآن- در شما اثر گذاشته است؟» می‌‌فرماید: من نمى‏‌توانم به این سؤال الآن جواب بدهم. احتیاج به تأمل دارد. کتابهاى زیادى ما داریم؛ شاید بتوان گفت در فلسفه: ملا صدرا، از کتب اخبار: کافى، از فقه: جواهر. علوم اسلامى ما خیلى غنى هستند؛ خیلى کتب داریم. نمى‌‏توانم براى شما احصا کنم. (صحیفه امام، ج‏5، 271 – مصاحبه با محمد حسنین هیکل درباره علل شکل‏گیرى انقلاب)

حضرت امام در شرح چهل حدیث، ملاصدرا را فخر شیعه معرفی می‌کند و او را چنین لقب می‌دهد: «و جناب محقق فلاسفه و فخر طایفه حقه، صدر المتألهین، رضوان اللّه علیه»

آیت الله سید احمد فهری در مقدمه ترجمه شرح دعای سحر امام خمینی (ره) درباره حساسیت امام نسبت به ملاصدرا می‌نویسد: «(امام خمینی) از میان حکما و عرفاى گذشته علاقه خاصى به صدر المتألهین دارد و او را فردى محقق و متخصص که بسیارى از معارف را فهمیده و چشیده و مشکلات و مسائل را حل کرده است مى‏داند. شنیده‌‏ام که روزى در درس به عنوان تجلیل از مقام این فیلسوف عارف و در رابطه با تقدیر از علم و توبیخ کوته فکران که پیوسته درباره او سخنان ناشایست مى‌گویند چنین فرموده است: «ملا صدرا و ما ادریک ما ملا صدرا؟! او مشکلاتى را که بو على به حل آن‏ در بحث معاد موفق نشده بود حل کرده است!»

امام در پیام مهم و تاریخی خود میخائیل گورباچف می‌نویسد: «از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدر المتألّهین – رضوان اللَّه تعالى علیه و حشره اللَّه مع النبیین و الصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که: حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هر گونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.»

امام خمینی در کتاب کشف الاسرار عبارت عجیبی درباره ملاصدرا دارد. ایشان می‌نویسد: «محمد بن ابراهیم شیرازی از بزرگترین فلاسفه الهی و موسس قواعد الهیه و مجدد حکمت ما بعدالطبیعه، او اول کسی است که مبدا و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی با برهان عقلی کرد و خللهای شیخ الرئیس را در علم الهی روشن کرد و شریعت مطهره و حکمت الهیه را با هم ائتلاف داد، ما با بررسی کامل دیدیم هر کس درباره او چیزی گفته از قصور خود و نرسیدن به مطالب بلندپایه اوست»

علامه سید محمدحسین طباطبایی

علامه طهرانی در کتاب مهر تابان درباره نظر علامه طباطبایی نسبت به ملاصدرا می‌نویسد: علّامه طباطبائى فلسفه صدر‌المتألّهین را به واقع نزدیکتر مى‏‌یافتند. و خدمت او را به عالم علم و فلسفه به علّت تکثیر مسائل فلسفه (که در این فلسفه، از دویست مسأله به هفتصد مسأله ارتقاء یافت) فوق العاده تقدیر مى‌‏کردند.

و از اینکه صدر المتألّهین تنها بدنبال مکتب مشّائین نرفته؛ و فلسفه فکرى و ذهنى را با اشراق باطنى و شهود قلبى جمع کرده، و هر دوى آنها را با شرع انور تطبیق نموده است بسیار تحسین مى‏‌کردند….

مرحوم استاد معتقد بودند که صدر المتألّهین فلسفه را از اندراس و کهنگى بیرون آورد، و روح نوینى در آن بخشید، و جان تازه‌‏اى در او دمید؛ پس مى‌‏توان او را زنده کننده فلسفه اسلامیّه دانست.

و از اینها گذشته استاد ما نسبت به مقام زهد و بى اعتنائى بدنیا، و به روش ارتباط با خدا، و تصفیه باطن، و ریاضات شرعیّه، و انزوائى که صدر المتألّهین داشت و در کهَک قم به تصفیه سرّ مشغول شد و طهارت نفس را اهمّ از هر چیز شمرد، بسیار ارزش قائل بوده و تحسین مى‏‌نمودند.

و معتقد بودند که: غالب اشکالاتى که بر صدر المتألّهین و فلسفه او مى‌‏شود، ناشى از عدم فهم و عدم وصول ادراک بحاقّ مسائل اوست. گرچه خود ایشان نیز به بعضى از استدلالات او نظرهائى داشتند؛ ولى من حیث المجموع او را زنده کننده فلسفه اسلامیّه، و از طراز فلاسفه درجه اوّل اسلام چون بو علىّ و فارابى مى‏‌شمردند.

آیت الله حسن رمضانی از استاد علامه حسن زاده آملی نقل کرده که وقتى در محضر استاد علامه طباطبائى صاحب المیزان سخن از اقامه برهان بر اصول معارف قرآنى و عقائد انسانى عنوان شده است فرمود: اینها را ملاصدرا به ما یاد داده است. و وقتى به تنهائى در محضر مبارکش مشرف بودم که سخن از خدمت علمى این اکابر الهى به میان آمد فرمود: آقا آنهمه ناملایمات روزگار را چشیده‌‏اند، و آنهمه سنگ حوادث را خورده‏‌اند، و طعن‌‏ها و دشنام‌ها از این و آن شنیده‏‌اند، و محرومیت‌ها و آوارگی‌ها را تحمل کرده‏‌اند، ولى دست از گوهر گرانبهاى عقیدت ایقانى، و حقیقت ایمانى خود برنداشته‌‏اند و با همه آن رنج و سختی‌ها معارفى را که با خون جگر تحصیل کرده‌‏اند نوشتند و گذاشتند و گفتند حق و حقیقت این است که نوشته‌‏ایم.

همچنین آیت الله حسن رمضانی نقل کرده علامه حسن زاده آملی می‌‌فرمود: جناب علامه طباطبایی رحمت الله علیه، کلید را از جیبشان در آورده بودند و می‌‌خواستند در منزل را باز کنند و بروند داخل. نگاهی کردند به من و فرمودند: آقا ما هر چه داریم از آخوند (یعنی ملاصدرا) داریم.

(گروه آیین و اندیشه خبرگزاری فارس: در اصطلاح فلاسفه و حکمای معاصر، مراد از آخوند، صدرالمتالهین شیرازی است و اگر حکما و فلاسفه، کلمه آخوند را به تنهایی و به صورت مطلق بگویند منظورشان ملاصدرا است)

علامه محمدرضا مظفر

علامه محمدرضا مظفر در مقدمه خود بر اسفار می‌نویسد: سخن گفتن از صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى قوامى، نویسنده کتاب اسفار، که در بین مردم به ملا صدرا و در میان شاگردان مکتبش به صدر المتالهین مشهور است، برایم بسى لذت‌‏بخش است. من از عقل و خرد، روح بلند، نیروى مقاومت، آزاد اندیشى، بیان نیکو، کمال و پختگى اندیشه‏‌ها و صراحت در ابراز عقاید و افکار این مرد بزرگ، با وجود تکفیر و آن همه آزار که در حق وى رفته است، شگفت‏ زده‏ام. ویژگى‏هایى که برشمردم پیش از آنکه از تاریخ زندگى او درک کنم از نوشته‌‏ها و کتاب‏هایش احساس نموده‏ام.

علامه سید محمد حسین طهرانی

علامه طهرانی در کتاب‌الله شناسی عبارت جالبی درباره صدرالمتالهین دارد. می‌نویسد: این برهان که متّخذ است از مجموع کتب صدر المتألّهین شیرازى؛ افتخار ما و افتخار اسلام و مسلمین و افتخار بشریّت تا روز قیامت، ملاحظه مى‏‌کنید که چقدر انسان داراى ترقّى و کمال بوده است! و کسانیکه از فلسفه و حکمت وى دور هستند و در تکاپوى فهم آن عمر عزیزشان را سپرى نمى‏‌کنند چقدر در ظلمت و جهالت غوطه ورند.

در کتاب امام شناسی می‌نویسد: کتاب‌‏هاى صدر المتألّهین شیرازى رضوان الله علیه حقّاً موجب فخر عالم تشیّع و بلکه عالم اسلام است؛ تحقیقات و تدقیقات این راد مرد بزرگ در زوایاى آیات و روایات، مشکل گشاى اساسى راه معرفت و پیشرفت است.

شهید استاد مطهری

شهید مطهری ارادت خاصی به ملاصدرا داشته و اسم انتشارت خود را صدرا نامگذاری کرده است و در سفرش به شیراز عنوان کرده بود که چقدر لذت‌بخش است در جایی نفس می‌کشم که ملاصدرا 400 سال پیش در این شهر نفس کشیده است.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

رهبر معظم انقلاب در پیام خود به همایش جهانى بزرگداشت صدرالمتالهین (ره) فرمود: «از تشکیل این مجمع بزرگ علمى و فکرى که برگرد اندیشه و شخصیت فیلسوف نامدار ایرانى، حکیم صدرالمتالهین شیرازى فراهم آمده، احساس افتخار و مسرت مى‌کنم و خداى سبحان را سپاس مى گویم.

اگر چه دانسته‌هاى دنیاى غرب و حتى بخشهایى از دنیاى اسلام از این شخصیت کم نظیر چندان وسیع نیست، ولى حوزه‌هاى فلسفى ایران لااقل در سه قرن اخیر – یعنى تقریبا از صد سال پس از تألیف کتاب اسفار تا کنون – یکسره از آراء فلسفى صدرالمتالهین تغذیه شده و کتابها و آراء مهم او – که بسیارى از آنها حداقل در قالب استدلالى و عقلانى اش از ابتکارات اوست – محور درس و تحقیق و شرح و تنقیح بوده است.»

مکاشفه صدر المتألهین در حرم فاطمه معصومه(س)

ملاصدرا، هنگامی که در کهک زندگی می‌کرد، برای عرض ادب و توسل به بارگاه کریمه اهل بیت فاطمه معصومه (س) مشرف می‌شد.

از وی نقل شده: هرگاه در زمینه مسائل علمی، مشکلی برایم پیش می‌آمد که از حلّ آن عاجز می‌ماندم، با پای پیاده از کهک به قم می‌رفتم و به کنار قبر حضرت فاطمه معصومه – سلام اللّه علیها – رفته، از آن حضرت استمداد می‌نمودم. با این کار، مسأله و مشکل من حل می‌شد و سپس به روستای کهک باز می‌گشتم.

در یکی از این سفرها در جوار قبر فاطمه معصومه یک مساله مهم و پیچیده فلسفی یعنی اتحاد عاقل و معقول در یک مکاشفه عرفانی، برایش حل شد. او خود در این زمینه می‌گوید: مساله اتحاد عاقل و معقول از مشکلترین مسایل فلسفی است که تاکنون هیچ فیلسوف مسلمانی توفیق حل آن را پیدا نکرده است. من با توجه کامل به سوی خدای سبحان از او خواستم که مشکل برایم حل شود.

دری از رحمت حق بر من گشوده شد و در این مورد معرفت جدیدی برایم حاصل شد. «کنت حین تسوید هذا المقام بکهک من قری قم، فجئت الی قم زائرا لبنت موسی ابن جعفر مستمدا منها و کان یوم الجمعه فانکشف لی هذا الامر» (14) هنگام نوشتن این بحث من درقریه کهک قم بودم. از آنجا رهسپار قم شدم، به زیارت دختر موسی بن جعفر(س) مشرف گردیدم و از آن حضرت در حل این مساله یاری جستم. به برکت او در روز جمعه این مطلب بر من کشف گردید. (اتحاد عاقل و معقول، علامه حسن زاده آملی، ص 108)

فرزندان ملاصدرا

ملاصدرا پنج فرزند داشته، سه دختر و دو پسر؛

1. ام کلثوم متولد سال 1019 هـ (1609م)،

بزرگترین فرزند ملاصدرا دختر او بنام ام کلثوم است که دانشمند و شاعر و زنی اهل عبادت و زهد بوده و به همسری ملا عبدالرزاق لاهیجی (شاگرد معروف ملاصدرا) درآمده است.

2. ابراهیم متولد سال 1021 (1611م)،

وی یکی از دانشمندان زمان خود بوده و فیلسوف و فقیه و متکلم و مفسر شمرده می‌شد و از علوم دیگر مانند ریاضیات نیز بهره داشته است.

وی کتابی به نام عروة الوثقی در تفسیر قرآن و شرحی بر کتاب روضه فقیه مشهور لبنانی «شهید» نوشته و چند کتاب دیگر در فلسفه نیز به وی نسبت داده‌‌اند.

3. زبیده متولد سال 1024 (1614م)،

وی همسر علامه فیض کاشانی (شاگرد دیگر ملاصدرا) شده است.

4. نظام الدین احمد متولد سال 1031 (1621م)،

احمد در سال 1031 هـ (1621م) در کاشان متولد و در سال 1074 (1664م) در شیراز دار فانی را وداع کرده است. وی نیز فیلسوف و ادیب و شاعر بوده است.

5. معصومه متولد سال  1033 (1623م)

این دختر ملاصدرا نیز نصیب یکی دیگر از شاگردان ملاصدرا بنام قوام الدین محمد نیریزی شد. و همسر فیض کاشانی (شاگرد دیگر ملاصدرا) شده و فرزندان برومندی را بدنیا آورده است و او نیز معروف به دانش و شعر و ادبیات است.

شاگردان ملاصدرا

برای ملاصدرا تا ده نفر شاگرد معروف شناخته و ذکر شده است که مشهورترین آنها دو نفر هستند؛

1. علامه فیض کاشانی، که از بزرگان علمای اسلام است.

2. فیّاض لاهیجی

3. ملاحسین تنکابنی

4. حکیم آقاجانی

تالیفات ملاصدرا

کتاب‌های معروف صدرالمتالهین شیرازی که چاپ شده عبارتند از؛

1. الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة العقلیة در 9 جلد

این کتاب در واقع دائرة المعارفی فلسفی است و مجموعه‌ای از مسائل مهم فلسفه اسلامی همراه با آراء فلاسفه گذشته، از زمان فیثاغورس تا زمان ملاصدرا و پاسخ به آنها با استدلال‌های جدید و قوی است. به همین سبب در دوره عالی فلسفه حوزه‌های علمی دینی تدریس می‌شود.

تألیف این کتاب به تدریج از حدود سال  1015 (1605م) آغاز و تا سالهای بعد از 1040 (1630م) ادامه داشته و تقریباً بیست و پنج سال طول کشیده است.

2. تفسیر قرآن

ملاصدرا در طول عمر خود گهگاه و به مناسبت‌هایی به تفسیر یکی از سوره های قرآن پرداخته و در دهه آخر عمر خود از اول قرآن آغاز کرده تا همه آنها را به صورت یک تفسیر کامل در آورد ولی وفات کرد و این امکان برایش فراهم نشد.

نام سوره‌ها و ترتیب زمانی و تقریبی تألیف آنها بدین‌گونه است:

1ـ سوره حدید، 2ـ آیة الکرسی، 3ـ سوره سجده، 4ـ سوره زلزال، 5 ـ آیه نور، سوره یس، سوره طارق 6ـ سوره اعلی، 7ـ سوره واقعه، 8ـ سوره فاتحه، 9ـ سوره جمعه، 10ـ سوره بقره.

در کتاب‌شناسی کتب ملاصدرا هر یک از این کتب، اثری مستقل به حساب آمده ولی ما آن ‌را تحت عنوان واحد تفسیر قرآن ذکر کردیم. وی دو کتاب دیگر درباره قرآن به نام «مفاتیح الغیب» و «اسرار الآیات» نوشته که در حکم مقدمه تفسیر و فلسفه تفسیر قرآن محسوب می‌‌شود.

3. شرح الهدایة

4. المبدأ و المعاد

نام دیگر آن نیز الحکمة المتعالیه بوده است و آنرا می‌توان خلاصه نیمه دوم اسفار دانست.

5. المظاهر الإلهیة

6. حدوث العالم

مسئله حدوث عالم از نظر فلسفی مسئله‌‌ای دشوار و مورد بحث بسیاری از فلاسفه بوده و ملاصدرا در آن علاوه بر نقل آراء حکمای پیش از سقراط و پس از او و برخی فلاسفه مسلمان، نظریه قاطع خود را از راه تئوری حرکت جوهری اثبات کرده است.

7. اکسیر العارفین

8. الحشر

موضوع این کتاب نحوه حشر موجودات در روز قیامت است و در آن، برای اولین بار نظریه حشر حیوانات و اشیاء را در روز قیامت بیان کرده است.

9. المشاعر

کتاب کوچکی است درباره وجود و موضوعات پیرامونی آن، که کتابی عمیق و پرمایه است.

10. الواردات القلبیة

11. ایقاظ النائمین

در عرفان نظری و عملی و علم توحید نوشته شده و جنبه ارشادی و تربیتی دارد و خفتگان را بیدار می‌کند.

12. المسائل القدسیة

13. عرشیة

یا الحکمة العرشیة، کتاب غیراستدلالی دیگری درباره مکتب ملاصدرا است که در آن مانند کتاب المظاهر فهرست‌‌وار به اثبات مبدأ و معاد پرداخته است.

14. الشواهد الربوبیة

15. شرح شفا

16. حاشیه بر شرح حکمة الاشراق

17. اتحاد عاقل و معقول

18. اجوبه المسائل

19. اتصاف الماهیة بالوجود

20. التشخص

21. سریان نور الوجود

در این رساله نحوه نزول یا سریان وجود از منبع حقیقی و اصلی بر موجودات (ماهیات) بیان شده است.

22. لمّیة اختصاص المنطقة

23. خلق الاعمال

در مسئله جبر و اختیار انسان است.

24. قضا و قدر

25. زاد المسافر

26. شواهد الربوبیه

این رساله ربطی به کتاب الشواهد الربوبیة ندارد و فهرستی از تئوری‌ها و آراء مخصوص اوست که توانسته به آنها شکل فلسفی بدهد.

27. مزاج

درباره حقیقت مزاج در انسان و رابطه آن با بدن و روح است.

28. متشابهات القرآن

این رساله درباره آیاتی از قرآن است که دارای معانی پنهانی و پیچیده است. این رساله فصلی از کتاب مفاتیح الغیب شمرده می‌شود.

29. اصالت جعل وجود

30. الحشریة

در شرح پس از مرگ و حضور مردم در روز قیامت و پاداش در بهشت و کیفر در جهنم است.

31. الالفاظ المفردة

فرهنگ کوچکی برای شرح کلمات قرآن است.

32. ردّ شبهات ابلیس

هفت شبهه شیطان را بیان و پاسخ داده است.

33. سه اصل

این کتاب تنها کتاب ملاصدرا به زبان فارسی است که در آن به بهانه سه اصل اصلی اخلاقی، به موضوعات اخلاقی و تربیتی دانشمندان پرداخته و به فلاسفه همزمان خود پند داده است.

34. کسر اصنام الجاهلیة

مقصود ملاصدرا از این کتاب، محکوم کردن جهله صوفیه است.

35. التنقیح

36. التصور و التصدیق

37. دیوان شعر

38. مجموعه یادداشتهای علمی ـ ادبی

39. نامه و مکاتبات

وفات ملاصدرا در سفر حج

چنانکه گفته شد ملاصدرا هفت بار برای زیارت خانه خدا پیاده سفر کرد و سرانجام در سفر هفتم بر سر راه خود به مکّه و زیارت کعبه در شهر بصره (در خاک عراق) بیمار شد و چشم از جهان فرو بست.

سال درگذشت ملاصدرا بنا به مشهور سال (1050 هـ / 1640 م) است، و برخی درگذشت وی را سال (1045 هـ / 1635 م) دانسته‌‌اند.  (نوه او به نام محمد علم الهدی ـ که یکی از ستارگان دانش در زمان خود و فرزند علامه فیض کاشانی است ـ آنرا در یادداشتهای خود ضبط کرده است، و قطع ناگهانی و ناقص ماندن برخی تألیفات وی مانند تفسیر قرآن و شرح اصول کافی از در حدود سال (1044 هـ / 1634 م) مؤید این ادعاست.)

وفات ملاصدرا در بصره بود ولی او را به شهر نجف که آرامگاه امام علی علیه‌السلام در آن قرار دارد بردند و بنابر گفته نوه او ـ علامه علم الهدی ـ او را در طرف چپ صحن حرم امام علی علیه‌السلام دفن کردند.

انتهای پیام/ک