1

نظریه ذره ای کهکشانی علم

نظریۀ ذره ای کهکشان سانی بودن علم

(خلاصه)

بسم الله الرحمن الرحیم

نظریۀ ذره ای – کهکشانی بودن علم (به انگلیسی: The Galaxy-like & Partial match, Epistemological theory) به دیدگاهی است است در حوزه فلسفۀ علم و «کل دست‌آوردهای علمی بشر را یکپارچه و در تعامل با هم در نظر می‌گیرد.» این نظریه را  حمید رجایی  در سال ۱۹۸۰ مطرح نموده است.[۱][۲][۳][۴]



پیشینهٔ نظریه

در حوزه نسبت و تعامل علوم بویژه در رابطه علم و دین نظریات گوناگونی مطرح شده است که مهمترین آن عبارتند از:

۱. نظریه تعارض

۲. نظریه توازی

۳. نظریه گفتگو و همگرایی

۴. نظریه یکپارچگی[۵]

هر یک از دیدگاه‌های فوق طرفدارانی دارد که بر اساس رویکردهای خود آن را تقریر نموده‌اند. گو اینکه نه معرفت دین و نه علم، بی تغییر، بی زمان یا ثابت نیستند. چرا که هر علم و معرفت دینی تلاش‌های فرهنگی و اجتماعی هستند در فرهنگ‌ها و زبان‌های گوناگون در طول زمان دچار تغییر شده‌اند.[۶][۷][۸][۹] نظریه کهکشان سان بودن علم، معتقد است که اگر چه علوم به جهت روش، منبع، ساحت و هدف، متمایز هستند؛ اما نظر به اینکه همه، آیینه‌ای در برابر جهان عین هستند به حقایقی یک پارچه و سازگار با هم می‌انجامند.[۱۰][۱۱]

اصول نظریه

اصول نظریۀ ذره ای- کهکشانی را می‌توان این گونه خلاصه نمود:

۱. جهان عین جهانی یکپارچه و بی تناقض است.

۲. علوم در کار تبیین و بازنمایی جهان عین هستند. حال با هر موضوع و هدف، به هر شیوه‌ و در هر ساحت.

۳. شکل هنجاری و بایسته علوم این است که همه شاخه‌ها و رشته‌های علمی، گویی در حس مشترک عالمان و محققان می‌توانند به سازواری مداوم و هم نماییِ کامل دست یابند.

۴. از آن جا که سامانه ادراکی همهٔ دانشمندان جهان، علوم را به شیوه ای کمابیش یکسان تولید می‌کند و همه شیوه‌های تجربی، عقلی و شهودی و تاریخی، از اصول مشابهی بهره می جویند، علم به صورت فراکتالی و خودشبیه تولید می‌شود.

۵. عصر دیجیتال ساختار کهکشان سانی علم را عیان تر کرده است و دیگر علوم در کتابها نمی‌گنجند بلکه علوم را وبگاه‌های برخط و دیالوگ های مستمر بشری می‌توانند حمل کنند.[۱۲] وی معتقد است این نظریه به رشد علم بطور خلاقانه کمک می‌کند.[۱۳][۱۴]

وی دیدگاه خود را چنین توصیف می‌کند: «یکپارچگی علوم، هنجارِ علوم است و این هنجار عبارت است از «تعامل درست، همسود و ژرف علم ساختی» با مشارکت ذرّه‌ای (مفاهیم اصطلاحی علوم) و خوشه‌ای علوم، در ساخت مفاهیم علومی ریز و درشت در ذهن جمعی عالمان. این هنجار، خواه ناخواه، رخ می‌دهد. ساختار علوم، ذرّه‌ای کهکشانی است و تعاملات مفاهیم، بسیار گسترده است. این همان یکپارچگی علم در این دیدگاه است. علوم، در مقام تحقّق و در آغاز، اگر چه یکپارچه نیستند، اما در سیر استکمالی، رو به یکپارچگی دارند. ثوابتِ ابدی و ازلی معرفتی نیز در این کهکشان بسیارند. زیرا کنش و واکنش مفاهیم، همیشه به شکستن صدق تک تک گزاره‌ها نمی انجامد … علوم در «تعامل علم ساختیِ» بسیار گسترده، پیوسته، مباشر و مشرف بر یکدیگراند. در این داد و ستد گسترده، «مفاهیم علومی» بسیار فربه و پیچیده‌ای زاده می‌شود. علوم، بواسطهٔ این مفاهیم علومی، یافته‌های خود را به اشتراک می‌گذارند و یکدیگر را فهم می‌کنند. علوم، به گنجانهٔ «حس مشترک» دانشمندان سرازیر می‌شود. می‌توان گفت در این روزگار، علوم، پیوسته در پی تأمین یک «انسجام فراگیر» هستند و در این دوره علوم، بدرستی در کتاب‌ها نمی‌گنجد و بیشتر در «سپهر معرفت» یافت خواهد شد.»[۱۵][۱۶] وی با تأکید بر تحولات طولی و عمقی و البته مربوط به حوزه‌های جهان شناختی دینی می‌گوید: «فلسفه علم، برای ما توضیح می‌دهد که ریاضیات و فیزیک و مکانیک و شیمی و فیزیک ذرات و نیز زیست‌شناسی ملکولی با هم چه داد و ستدی دارند و چقدر همه بر سر یک خوان نشسته‌اند و برای ما می‌گوید که این علوم یک جهان را با روش‌ها و زاویه دیدها و ابزارهای گوناگون روایت و تبیین می‌کنند.[۱۷][۱۸]

دیدگاه تعامل و داد و ستد شدید میان علوم موافقان زیادی دارد. اگر چه قرائت‌ها گوناگون است.[۱۹][۲۰][۲۱] اما امروزه در کل مورد توجه اندیشمندان بسیاری واقع شده است.[۲۲][۲۳] مثلاً سید محمد نقیب العطاس در پرتو تقریری که از حوزه‌های علوم دارد، معتقد به دیدگاهی از همین خانواده است. (تعامل و تلائم میان حوزه‌های معرفتی)[۲۴] برخی نیز به بررسی دیدگاه کهکشان سانی پرداخته و مخاطرات آن را یادآور شده‌اند.[۲۵][۲۶][۲۷]




موضوع و گسترۀ فلسفۀ علم (مقالات رجاء)

«فلسفۀ علم» در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت» های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است. فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ فقه، فلسفۀ جامعه شناسی، فلسفۀ روان شناسی و… هر کدام رشتۀ مطالعاتی هستند که به مسائل بنیادین آن شاخۀ علمی می پردازد (روش شناسی، ارزش گزاره ها و کارآیی آن و گونه های پیکره بندی ها، تاحدی بررسی زمینه های اجتماعی و …) فلسفۀ علم هم دقیقاً به مسائل اساسی خود علم (رشته مطالعات) می پردازد. در واقع، فلسفۀ علم، رشته مطالعاتِ «مطالعات و رشته مطالعات» است و بناچار دربردارنده بحث از بنیادهای مفردات معرفتی هم هست. (مثل فلسفه اخلاق که مبانی انواع گزاره های ریز و درشت علم اخلاق را هم وارسی می کند) همواره هنگامی در حال بررسی چیستی معرفت، شناخت و علوم هستیم و آن را شرح می دهیم، در حوزۀ فلسفۀ علم هستیم.

 

 

اساس فلسفه علم

اساساً فلسفۀ علوم، دربردارندۀ همۀ مباحثی می شود که از عوارض ذاتی یعنی «علم و علوم» بحث می کند. فلسفۀ علم درجانمایه اولیه یک علم هنجاری نیست و اگر بخواهد لیاقت و کفایت خود را در توصیف علم نشان دهد، به هیچ رو نمی تواند بحث از هستی شناسی علم را به علمی دیگر بسپارد. چرا که بخش مهمی از مسائل بنیادین علم (چه به مثابه علم مفرد و چه علم شاخه ای ) هستی شناسی علم است. گو اینکه حیث حکایت گری و نیز تعاملات مفاهیم و ساختار آن و نیز روش شناسی علوم حتماً بطور انضمامی به مبحث هستی شناسی، مربوط و موکول می شود. اگر چه مثلاً مباحث دامنه داری در مورد تعاملات عصب شناختی و فعالیت سلول های مغز و ساختار قوای شناختی ظاهری شناخت و یا تجرد نفس و افاضه و مانند آن را نمی-توان بخشی از فلسفۀ علم دانست. امّا در هر حال و به ناچار برخی از همین مباحث نیز باید بطور مشترک حل و فصل شوند.

البته بررسی وجهۀ اجتماعی علوم (علم به مثابه یک پدیدۀ اجتماعی) نیز دربردارندۀ مباحث عریض و طویل جامعه شناختی نیست و اما چون علم، خودش یک پدیدۀ اجتماعی است، باید توصیف علمی آن در فلسفۀ علم صورت پذیرد. جامعه شناس هم هنگامی به انواع پدیده های اجتماعی می پردازد، بی شک به علم، به مثابۀ نهاد و پدیدۀ اجتماعی می نگرد و به آن می پردازد، اما نگرانی های فیلسوف علم را ندارد.

فلسفۀ علم، دربردارندۀ هر گونه بحث در مورد مسائل بنیادین علم و علوم می شود. کافی است کوشش ما در راستای تبیین روشمند علم باشد (مثلاً دانستن، شناخت و افزار شناخت، یقین، گمان های در حکم یقین، صدق، انسجام، موجّهیت، ارزیابی گونه های معرفت و تعیین ملاک صحت و خطای معرفت، بررسی علم به معنای شاخه علمی، روش ها و منطق اکتشاف و گردآوری و داوری و تبیین و اوضاع و ادوار و اطوار معرفت، «تحلیل معرفت شناختی تاریخ علم» بررسی نظریّه  های گوناگون در همین حوزه ها و هر نهادۀ علمی موجّهی که در مورد علوم بشری چیزی برای عرضه دارد) همچنین آن دسته مطالعات حوزه بندی شدۀ فلسفۀ علم؛ مانند معرفت شناسیِ علوم طبیعی یا ریاضیات، منطق، مباحث درجۀ دومی معرفت دینی و… همه، از جنس فلسفۀ علم است.

بنابراین احتمالاً تعبیر «فلسفۀ معرفت شناسی» بی معنا است. چرا که هر آنچه در فلسفه معرفت شناسی، فراچنگ باحثان آن می آید، باید در معرفت شناسی مورد واررسی قرار گیرد. بخلاف «معرفت شناسی فلسفه» که کوششی برای تبیین چگونگی برساخته شدن فهم های هستی شناختی ما است»

 

هدف فلسفۀ علم

چنانکه بیان شد، موضوع فلسفۀ علم، احوال حقیقی (نه شاعرانه) علم و علوم است و هدف اوّلیۀ آن بازگشایی مسائل خود علم به مثابه آیینۀ حقایق (وجه حکایت گری از واقعیت) و شأنی از شؤون آفرینش (هستی شناسی علم) و معرفت انسانی و اجتماعی است (پدیدۀ اجتماعی)
هدف غایی (و نه اهداف متوسط) فلسفۀ علم چیزی جز ظفر به شناخت خود علم و علوم و نیز انسان (به مثابه عالم و متعلم) و از همه مهم تر بطور غایی، تحصیل معرفت خداوند به اندازۀ توان بشر و تقرب به ذات پاک او نیست.

فیلسوف علم، بطور محوری به اندیشه ها و علوم می پردازد و اولاً و بالذات هر باور، گمانه، نظریّه ، تحول-انگاره ، چگونگی آمد و شد عالمان در قضایا و سایر شرایط سازوکاری و دینامیسمی فهم، برای او مهم است. فیلسوف علم، به بررسی رویدادهای «جهان ذهن جمعی عالمان» مشغول است. جهان عین برای او از آن نظر مهم است که تبیینی در جهان ذهن دارد. اگر دیدیم به طور محوری به بررسی جهان عین مشغولیت جدی دارد، بدانید موقتاً از فلسفۀ علم دست کشیده است. بررسی، تبیین و گزارش از «رویدادهای جهان ذهن عالمان» و چرایی و چند و چون آن، مفید و جذّاب است، اما کسی که با دغدغه ها و شیوه او آشنا نیست گاهی دچار این سوء تفاهم می شود که چرا برای او این مقدار یک اتفاق قدیمی در تاریخ علم، مهم است؟ چرا او مثل کفن  دزدها مدام مثلاً قبر داروین و گالیله را می شکافد؟! چرا برایش مسئله تکفیر، انکار، تایید و… این قدر جنجال انگیز است؟! و یا چرا برایش سخنان فلان ملحد این قدر مهم می شود؟! و چرا سال ها کتاب ها و محاضرات آنان را می خواند؟!
شغل فیلسوف علم «تشریح اندام علم» است، علم تشریح نمی خواهد بداند «این مُرده (نظرّیۀ طرد شده) چه بویی دارد؟» می خواهد بداند «اتفاقی که منجر به مرگ شده، بر اساس کدام سازوکار بوده است؟» و همان قدر که برایش علل حیات و پیدایی یک ایده، مهم است؛ علل مرگ آن هم برای او مهم  است. حتی این کار را لزوماً به نفع زندگان، انجام نمی دهد، بلکه این کار را به نفع فهم بهتر و تبیین کامل ترِ سازوکار فهم و رشد علم، انجام می دهد»

 

«فلسفۀ علم اسلامی»

براساس تعریف یادشده، فلسفۀ علم، خود یک علم انسانی است و باید همین علم انسانی، نیز تقریری اسلامی داشته باشد. بیگمان با یک نگاه علم شناختی غیراسلامی (فلسفۀ علم غیراسلامی) نمی توان در کار تولید علم انسانی اسلامی شد.
چنانکه بیان شد، تولید علم، کوششی روشمند برای حل مسئله ای نوبنیاد در «مرز دانش» است. به عبارت دیگر فرآیندی است روشمند برای فرآهم آوری نسخه های معرفتی و دستیابی به محصول معرفتی جدید. در تولید علم، منبع، روش (شامل ابزار) و هدف، رکن هستند. محصول معرفتی ممکن است شناخت یک پدیده، حل یک مسئله، دفاع یا ابطال یک نظریّه و… باشد. جامع میان همۀ این ها را می توان «حل مسئله» هم دانست و چنانکه بیان شد شرط اسلامی بودن یک علم، این است که به لحاظ روش، منبع و غایت با منبع، روش و غایت اسلامی در تعامل علم ساختی باشد. بنابراین:

«فلسفۀ علم اسلامی» همواره، در کار رسیدگی به مسائل اساسی و بنیادین «شناخت» های بشری و بررسی چیستی و چونی علم و علوم است، مشروط به اینکه در آن، عالِم (انسان، خداوند، فرشتگان) علم (تعریف علم و جایگاه آن در معرفت دینی) موضوعات علم (یا معلوم: جهان آفرینش با ساحت گستردۀ آن) و روش خود را در بررسی علوم، قرین تعاملات علم ساختی با معرفت دینی، فرآوری کرده باشد.

به همین جهت، معارف اسلامی برای انواع نیازمندی های فیلسوف علم نقش کلیدی دارد. مانند: پیش نیازها و مقدمات تصوری و تصدیقی، اصول موضوعه، جغرافیاشناسی (این علم در میان سایر علوم چه داد و ستدی دارد) و عالَم شناسی علم (علم در عوالم وجودی چگونه جایگاهی دارد، چگونه امتداد یافته و چه مراتب و اسبابی دارد و…) نسبت میان علم و عالم و معلوم و حقیقت و جوهر علم و مراتب وجودی انسان، نقش انبیاء در «سپهرِمعرفت»و…
در قرآن کریم و فلسفه و کلام اسلامی مباحث بسیار گرانقدر برای بهره برداری فیلسوف علم وجود دارد. اگر کتاب های با ارزشی در این خصوص تدوین شده است، اما مسئلۀ «تولید علم» به اینجا ختم نمی شود.

در اینجا شاید این مطلب به ذهن برسد که در تولید و فرآوری علم انسانی اسلامی، گاه دور و تسلسل پیش می آید. مثل اینکه بگوییم فراوری معرفت دین، متکی به اصلی اولی در فلسفۀ علم است و چگونه می تواند این اصل اولی خود برگرفته از دین باشد و حال آنکه مطابق تعریف، این اصل، برای درک دین، اصلی پیشینی است.

پاسخ بسیار سرراست و روشن است. همۀ اصول اولی فلسفۀ علم، برگرفته از دین نیست و همۀ گزاره های دین، وابسته به فهم علوم انبوه نیست. «اجتماع نقیضین محال است» اصل اولی فلسفۀ علم است و همۀ علوم به آن نیاز دارند. بنا نیست، «فلسفۀ علم اسلامی»، تک تک اصول خود را از دین گرفته باشد. بلکه با منابع روش و ساحاتی که دین در پیش روی او می گذارد، تعامل علم ساختی دارد. یعنی نمی تواند در باب روح و نفس مدرک، علم مجردات، الهام، فرشته، عالم مثال، ادراکات وحیانی و ارزش های والای انسانی و الهی مسؤول نباشد. بخش بزرگی از چیستی علم، توسط دین تعریف می شود و هرگز مثلاً در تعاملات الکترومغناطیس یاخته های مغز خلاصه نمی شود.

همچنین «تعامل علم ساختی» به معنای آن نیست که معرفت دین، در هر جزء خود هم نیازمند و هم سازنده هرپاره معرفت بیرونی باشد، تا دور وتسلسل پیش آید. فهم دین بر اساس علم به زبان و دلالات و بررسی اسناد و دستگاه ادراکی متداول و امور عقلائی تولید می شود. چنین نیازهایی هرگز شامل دور نمی شوند. لازم نیست خود دین بگوید که کلمه «الله» یا «خالق» چه معنایی دارد، یا دستور زبان عربی را ابتداء یاد بدهد؛ معانی و شیوه سخن در اداء معانی در زبان های مختلف معلوم است. اما شناخت عمیق تر «الله» در گرو تعاملات علم ساختی بیشتر با خود منابع دین است و اگر چه خداشناسی ما در پرتو علوم دیگر، عمیق تر و بهتر می شود. چنانکه گفتیم دین، بدون داشتن دانش های انبوه، خود دانش انبوه تولید می کند. غور در آیات الهی و دریافت اشراقات درون دینی، می تواند، موجب معرفت افزایی شود. فهم دین وابسته به علوم نیست و اما به علم (از جمله فلسفۀ علم) جهت می دهد.

 

 

فواید فلسفۀ علم

بحث از اطوار علم در مباحث فلسفۀ علم با یک مخاطره جدی روبرو است و آن اینکه در بومسازگان علومی ایران، این بحث هنوز شایع و مفهوم و مقبول نیافتاده و جامعه نخبگانی ما در برابر این رشته مطالعاتی گرانقدر تا حدی دچار ابهام و استخاره های طولانی شده است. این در حالی است که فلسفۀ علم، برای قافله علوم، نقش طبیب و راهنما را دارد. فلسفۀ علم پایانه و انجمن همۀ علوم است. بدیهی است اگر آموزگاران، دانش پژوهان، پژوهشگران و اساتید حوزه و دانشگاه، با سازوکار رشد علم و نظریات و شرایط باغبانی کردن علوم و اَفهام آشنا شوند، هم معلّمانی بهتر و هم فراگیرانی خبیرتر و هم دانشمندان و عالمانی مسلط تر و طبیب تر خواهند بود.

فلسفۀ علم، برای ما توضیح می دهد که ریاضیات و فیزیک و مکانیک و شیمی و فیزیک کوانتم و نیز زیست-شناسی ملکولی با هم چه داد و ستدی دارند و چقدر همه بر سر یک خوان نشسته اند و برای ما می گوید که این علوم یک جهان را با روش ها و زاویه دیدها و ابزارهای گوناگون روایت و تبیین می کنند.
فلسفۀ علم برای ما بازمی گوید که علوم میان رشته ای چگونه از ازدواج علوم، زاده می شوند. «فیزیک– شیمی» کجای کهکشان علم ایستاده است و چه خدمتی به سایر علوم (و انسان ها) می کند. تلفیق نگاه از پنجرۀ شیمی و زیست شناسی، افق با شکوه «بیوشیمی» را در برابر ما نهاده است و ما با تسلیحات بسیار پیشرفته تری مجهولات خود را در این عرصه، از میان برمی داریم.

امروزه از همکاری و همداستانی چند علم، «علوم شناختی» زاده شده است. نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی، فناوری اطلاعات، مجموعه دانش های عصب شناختی ادراک، روان شناسی، زبان شناسی، هوش مصنوعی و فلسفۀ ذهن با همکاری بی نظیر خود این شاخه معرفتی مبارک را به «سپهرِمعرفت»بشری تقدیم کرده اند. فلسفۀ علم به چرایی، چونی و نیز راهکارهای دستیابی به این قله ها (روش شناسی) و نیز آسیب شناسی و مرمت و بهینه سازی آنها می پردازد.
متاسفانه ما چون بطور رایج، در محیط های علمی، بررسی های فلسفی علم را نداریم، نمی توانیم بدرستی این علوم و دانشه ها که در حال زاد و ولد هستند را با چشم مسلح بررسی کنیم. بدون رصدخانۀ فلسفه علم، احوال علوم را نمی توان معاینه و بررسی کرد.
حتی رشته های هنری و مباحث زیبایی شناختی نیز امروزه با «علوم میان رشته ای» داد و ستد بهتری یافته اند. موسیقی و ریاضیات، اگر چه از آغاز با هم همکار و همگرا بوده اند و ریاضیات برای موسیقی مانند اسکلت بوده و هست ، اما امروز نظم ریاضیاتی بهتری را در آفرینش درک می کنیم و دانش ما در این حوزه، ژرف تر و شگفت تر شده است. گویی همۀ هستی خود یک موسیقی در حال نواخته شدن است.

حتی نخبگان ما باید کتاب هایی برای نوجوانان نوشته باشند و ما فرزندان خود را از آغاز با رُستنگاه علوم آشنا کرده باشیم، تا بتوانند با چشمی باز، رشتۀ مورد علاقه خود را انتخاب کنند. متاسفانه حتی مربیان و اساتید و متخصصانی که سال ها دروس فیزیک، ریاضیات، فلسفه، منطق، تاریخ و… را تدریس می کنند، از «فلسفۀ علم رشته مطالعاتی» خود (فلسفه مضاف) بی  خبرند! فلسفۀ علم، سرک کشیدن هوشیارانه و ماهرانه به کارخانه «تولید علم» است. کارخانه ای که خط تولید آن گاه با روش عقلی و گاه تجربی و گاه نقلی و وحیانی و اشراقی به «تولید علم» می پردازد.

پس باید ابتداء با فلسفه علوم، یک آشنایی گسترده در جامعه نخبگانی پدید آید. یعنی کسانی که در سطوح عالی علم و فرهنگ نقش دارند با فلسفه علم آشنا شوند (دانشمندان و اساتید دانشگاه و حوزه و عالمان دین و نویسندگان و فضلاء علمی) در مباحث آتی در مورد سایر فواید ملموس-تر فلسفۀ علم، مطالبی تقدیم خواهد شد.

فلسفۀ علم پایانه مرکزی علوم گوناگون

از مباحثی که مطرح شد، این حقیقت آشکار می شود که فلسفۀ علم، دانشی میان دانشی است و نه فقط علمی میان رشته ای. در واقع فلسفۀ علم، برای تمام علوم بشری به یک ترمینال و پایانه مرکزی می ماند که همۀ مسائل روش شناختی، موضوعات، رهیافت ها، مکاتب، اهداف و مطالعه علم از نظر اینکه یک پدیده اجتماعی است و توسط کدام افزارها وسرمایه های پژوهشی تغذیه می شود، تعاملات هر علم با علم دیگر چیست و… سروکار دارد. از نظر فیلسوف علم مؤمن، منبع وحی و سیره و سنت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام یک سرمایه عظیم پژوهشی است. همۀ و همۀ این ها برای او، مهم و حیاتی هستند.
اینک که در بومسازگان علمی ایران، فلسفۀ علم، یک رشته مطالعاتی و درسی متداول نیست، گویی چنان است که در یک شهر، هیچ پایانه مسافربری و هیچ مرکز برنامه ریزی و نظارت بر حمل و نقل وجود نداشته باشد!

 


حمید رجایی

بخشی از کتاب نظریه معرفت رجاء




آسیب شناسیِ دین شناسیِ پدافندی (مقالات رجاء)


دین شناسی پدافندی، لازم و اما غیر کافی است. عالمانی که همواره در کار دفاع متکلمانه از دین هستند و بیشتر نگران این اند که الان کدام نیزه و کدام شبهه از کهکشان علوم و احلام بشری پرتاب می شود- تا از حریم عقاید دفاع کنند- . این روحیه و راهبرد، اگر به قدر مناسب باشد، درست و خوب است؛ اما در ابعاد خود ناکافی و موجب کژکارکردهای بسیار است. اینان حظ معرفتی کم تری از مهمانی با شکوه علوم می برند و گوش آنان به دلیل نگاه پدافندی و عسعس گونه، بسیار کم می شنوند. همچنین برای آن عالمان دینی که از دور دستی بر آتش دارند و گزارشی بسیار اندک و تورقی از علوم دیگر دارند، سخن از تعاملات علم سختی، چندان پرمغز و رویداد ساز و مهم نمی نماید. این مباحث برای پدافندگرایان چندان مهم نیست یا اگر مهم است گمان می شود در کارگاه دیالوگ با معرفت دین، سکۀ معرفتی زده نمی شود. پدافندگرایان، شاید «علم کلام» را هم ناخواسته و ندانسته راکد نگه دارند.
پدافندگرایی افراطی، همان دردی است که با ابتلاء به آن علوم انسانی اسلامی تولید نشده اند و این همان است که گفتیم تولید علم اسلامی، چند حجابی و چند مانعی است و زیرساخت های معرفتی  فراهمی می طلبد و از جمله فلسفۀ علم اسلامی و نظریّۀ معرفت شناختی که بتواند رابطۀ علوم را با هم ترسیم کند. اول باید نگاه معرفت شناختی به کهکشان علوم انداخت و به سازوکار ترابط علوم توجه کرد. نگاه متکلمانه اگر صَرف تعارض زدایی و سازوار کردن فهم ها با یک تعادل و تراجیع معرفتی مؤمنانه باشد، خود می تواند کمک کار رشد علم انسانی اسلامی باشد. اما توجه بیش از حد به تولید معرفتی پدافندی حتی گاه جان معرفت گزاران و دین گزاران را هم خسته می کند. اگر عالمان دین در کار تولید علوم انسانی اسلامی، شوند و با سپهر علوم در تعامل بمانند، بسیاری از شبهات، اصلاً نمی رویند.

آسیب دیگر رویکرد پدافندگرایی، عقب ماندگی بومسازگان معرفتی اسلامی است. علوم آری معرفت سازند و البته همواره علاوه بر پرسش، شبهه هم می سازند. گو اینکه از نحوه تولید شبهه ها نیز می-توان، به سازوکار تولید و تعامل علوم پی برد. باید در کهکشان علوم، حضور داشت و نه فقط اندیشناک دفاع از حریم دین بود بلکه باید کم دانشی و دورافتادگی خود را از «مرز دانش» درمان کرد. عالم دینی که دانشش فرسوده است، خود یک شبهه متحرک است. حتی در مورد حوزه های شبهه خیز هم باید رِند بود و سهم خود را از معرفت برداشت. رِندی متعلم خواهان آن است که به مکاتب باطل هم با کنجکاوی بنگرد و بداند که هر جا ممکن است رگی از حقیقت بتپد. متعلم ضمن داشتن جمال و جلال و جاذبه و دافعه باید رند باشد و بتواند درّی را از دهان سگی برباید.

براستی چرا «نظریّۀ داروین» برای عالمان دین مسیحی و مسلمان، این قدر طنین متکلمانه داشت که از تبیین «سازوکار استنتاج» او و نحوه تعارض و تلاقی سخنان او با معرفت دینی، غافل  ماندند و بحث معرفت شناختی در مورد آن را بیهوده و و بازی با آب آلوده تلقی کردند؟ مرور آن نه از این رو است که یاد داروین یا نظریّه او زنده بماند. مسئله این است که عالمان دین بیاموزند به سازوکار های فهم هم توجه کنند تا بتوانند علم تولید کنند. یک فیلسوف علم ممکن است اصلاً و کاملاً دیدگاه داروین را بی ارزش بداند، ولی رویداد معرفت شناختی آن را بسیار عبرت آموز و محل کشف قواعد علم ساختی بسیار بیابد. »اگر متکلمان، نگاه معرفت شناختی پیدا کنند، از امثال دیدگاه داروین، می توانند ماشین معرفتی شبهه کُشی بسازند»
اساساً و اولاً و بالذات، فیلسوف علم، حساسیتی روی صحت و سقم گزاره ها و نظریات ندارد. بلکه این سازوکار شناسی رویداد معرفتی است که برای او اهمیت دارد. اگر چه معتقد به صحت دیدگاه ها نباشیم. پدافندگرایی این کژکارکرد را دارد که عالم دین، به جای نوکردن فهم خود و رشد دادن علوم اسلامی، به مکررگویی و پاسخ به شبهات عتیقه مبتلا می شود. مگر نمی داند که حتی شبهات هم نو به نو می شوند؟ هنگامی عالمان دین می توانند بدرستی در کهکشان علوم حضوری درست و مورد رضایت اهل بیت (علیهم السلام) داشته باشند که همۀ علوم انسانی اسلامی در حوزه های علمی آنان تدریس و تدرس و تولید شود و همواره با «مرز دانش» در تعامل باشند. گاه مشکل این است که امام شناسی ما مفید ضرورت ارتباط با سپهر معرفت نیست. پاسخ به شبهات، نسبت به کل وظایف عالمان دین، بخش کوچکی از خدمت به دین است. شبهۀ بزرگ جهان امروز، «مفاهیم علومی» بومسازگان علومی غرب است که مانند بهمن، بر سر معرفت و فرهنگ دینی فرو خواهد ریخت و باید پیش از اینکه این بهمن ما را در خود بغلطاند، ما تولید معارف اسلامی گسترده، آن را در ساخت این «مفاهیم علومی»، نقشی تاثیرگذار ببخشیم. آینده علم از آن اسلام است.

اگر ما با جهان علوم، تعامل علم ساختی گسترده برقرار نکنیم، نه فقط «علم کلام اسلامی»، بلکه «علم مدیریت اسلامی»، «روانشناسی اسلامی»، «جامعه شناسی اسلامی» و… را یا نخواهیم داشت و یا علومی وامانده، تک بُعدی و نزار خواهیم داشت. حتی ابعاد علم فقه و اضلاع معرفتی آن نیز باید رشد بسیاری را در سر بپروراند.
امروزه «باید هویت علمی حوزۀ {علمیه} را به درستی شناخت و گام های درست برداشت و بدانیم در عصری که در آن حضور داریم چه نیازهایی جلوی روی ما قرار دارد… باید مرزهای دانش بزرگ فقه را گسترش داد… امروز با دو دهه گذشته فرق های زیادی دارد… فیلسوفان، بزرگان و مجتهدان باید از میان شما (محققان حوزوی) برخیزند و این امر نیازمند جهان شناسی ای است تا بتواند از مرزهای اسلام دفاع کند… این امر نیازمند عمق اندیشی در حوزه تفکر فلسفی و کلامی از سوی حوزویان است. بنیان علوم انسانی باید در حوزه ریخته شود. این علوم در غرب توسعه پیدا کرده و در زندگی بشر، رشد یافته و حوزه باید کارهای بزرگی در تولید فکر علوم دینی و انسانی انجام دهد تا بتواند در این عرصه به خوبی پاسخگو باشد»

 


 

 




علوم نارس / نیمه کاره (ش.ش / علم شناسی)

علوم نارس / نیمه کاره (ش.ش / علم شناسی) عبارت اند از همۀ علومی که در کهکشان علومی بشر و دانشسراها و کتابخانه ها وجود دارند، اما علی رغم ضرورت تعامل علم ساختی با سپهر معرفت اسلامی، چنین تعاملی را نداشته اند. علوم انسانی موجود در جهان و نیز مفاهیم علومی بسیاری از علوم موجود در جهان غرب، علوم نیمه کاره اند.  اطلاق علم به علوم نیمه کاره، اطلاقی ارفاقی است. این دسته فراورده ها صرفا مشق های نیمه نوشته و پرغلط بشر در دانش سراهای نیمه کاره اند. نه به درستی علم اند و نه در انچه ما آن را بدرستی دانشسرا میدانیم تولید شده اند.

 

♣ همه علوم انسانی که جهان غیب، خداوند به مثابه خالق و مالک و معنا بخش به گوهر و جوهر عوالم… و انسان، به مثابه عالم صغیر و امام به مثابه قطب عالم امکان و همه معارف انسان شناختی که از منابع دینی به نحو روشمند بدست می آید، را در گستره  مطالعات خود قرار نداده است….و احتمالا تعریف جهان را به عالم ماده تقلیل داده یا با خرافه آن را گسترش داده علم نارس اند.

♣ همه علوم انسانی که روش خود را به نحوی سامان دهد که بخشی از گستره هستی در اسلام یا منایع ارجمند آن را نادیده بگیرد، علوم نیمه کاره تولید اند.

♣ همه علوم انسانی ای که به لحاظ غایت با معارف اسلامی تعامل علم ساختی و سوگیری ارزشی نداشته باشد، علم نارس اند.

 

 


پیوند های مرتبط

علم انسانی اسلامی

تولید علم

 دانسشرا

موجهیت دانسشرایی

علم انسانی

 




نظریه ظهور (مهدویت)


 

نظریه ظهور (مهدویت) از جمله نظریات رجایی است. نظریه ظهور می گوید: خداوند در هر دوره ای علل و عوامل و زمینه های ظهور امام مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف را مطابق قاعدۀ لطف می چیند و اما تاکنون شیاطین جن و انس و ناراستی های متراکم مردم، مانع این توفیق شده است (نگا. اقتضاء متراکم)

 

فوائد معرفتی نظریه ظهور رجاء

 

این نظریه می تواند چند مساله را تبیین کند:

۱٫ ارادۀ مشیتی و لحظه به لحظه خداوند برای ظهور امام مهدی، ساری و جاری است: خداوند، هر لحظه، خواهان ظهور امام است.

۲٫ اینکه پیدایی علایم و شرایط ظهور در هر دوره ممکن است درست بوده باشد. به عبارت دیگر «امکان درست دانستن پیشبینی هایی که گذشتگان بر اساس علایم ظهور داشته اند» را تبیین می نماید. 

۳٫ امکان صحت علایم و قرائن ظهور امام را در زمان حاضر تبیین می کند.

۴٫ جمع بین صحت علایم موجود و صحت علایم را در زمان گذشته و آینده، تبیین می کند.

۵٫ این نظریه توضیح می دهد که چرا ظهور نزدیک است و اگر چه سال ها طول کشیده و طول بکشد.

۶٫ این نظریه تبیینی سازوار از «شناور بودن زمان ظهور بر محور زمان» بر اساس قواعد خداشناختی و قاعده لطف، مشیت و رزق ارائه می کند.

 


 

مقدمه

نظریه ظهور به این حقیقت اشاره دارد که امر ظهور امام مهدی از دو مقوله رزق و توفیق ناشی می شود. توفیق و رزق را حضرت فقط حق تعالی بر عوالم نازل می کند. زرق و توفیق، خود بر اساس “قاعده لطف” هستند. قاعده لطف از مشتقات عشق است. یعنی خداوند عاشق این است که به بندگان اسباب  تقرب، کمال و ارتقاء وجودی را عنایت کند. اما دریافت کننده رزق، اگر مانند انسان، دارای اختیار  باشد، ممکن است خود با رفتارش، موانعی را بر سر راه توفیق و لطف قرار دهد. لطف و توفیق تحت مشیت الهی هستند و به اذن خداوند اراده و عمل مخلوقات باذن حق تعالی در آن تاثیر دارد.

 

توضیح نظریه

اما نظریه ظهور، اولاعلایم و گمانه زنی های مردمان پیشین و رویت علایم ظهور در ادوار قبل را که برای ظهور در هر دوره پیش آمده و موجب گمان شدید عالمان به ظهور در آن دوره شده را تبیین می کند. به این معنا که هر باره ظهور در شرف وقوع بوده است. ثانیا” به میگوید ما هر لحظه در شرف ظهور امام مهدی هستیم. توفیق درک امام مهدی در همین چند قدمی ما است (کلمح البصر او هو اقرب منه) اما محبت دنیا و پشت کردن به امام موجب تاخیر ظهور و غیبت امام است. ثالثا” اصل با ظهور است و غیبت، قسری است.

♣ ادله بسیار پرقوتی برای نظریه ظهور وجود دارد. این نظریه از ابتکارات رجایی است.


download نقل مطلب، بدون ذکر مأخذ، روایی ندارد.

 


♥ پیوندهای مرتبط

♣ نظریه

♣ غیبت

♣ دکترین مهدویت




نظریه (ش.ش)

نظریه (ش.ش) عبارت است  از نگرشی علمی و جمع بندی شده که می تواند، یک یا چند سلسله پدیده متفرق در عالم ذهن یا عین را در قالب یک دیدگاه جامع و منسجم، تبیین و توجیه کند. نظریه باید  و شاید ویژگی‌های زیر را داشته باشد:

 

♠ انسجام درونی و بیرونی (خود نقیض و دیگر نقیض نباشد)

♠ حتی المقدور ساده و حتماً صرفه‌جو باشد (در توضیح خود)

♠ قابل اثبات و چالش پذیر باشد

♠ جلو رونده باشد (جلو رفتن از نتایج نظریه‌های قبلی)

 

نظریه ها، در ساحات خود، در برابر موارد استثناها و آنچه از روح نظریه تخلف دارد، مسؤول اند. بخلاف دیدگاه برخی، لازم نیست نظریه، کاربردی باشد. نظریه ها همه، هم وزن نیستند. مثلا نظریه هایی که از راه استقراء فراهم می آیند، احتمالاً ارزش کمتری دارند تا نظریه ای که مبتنی بر امور عقلی و بویژه وحیانی است. نظریه بخودی خود نافی قطعیت نیست و دلالت بر محتمل بودن ندارد.

مثال

♠ نظریه معجزه بودن قرآن

♠ نظریهٔ بی نظمی و آنتروپی

♠ نظریه تعادل نش

 

و نظریات نگارنده که آستان بوس اندیشمندان مومن است:

 

نظریه ظهور از رجایی

نظریه معرفت شناسی رجاء

♠ نظریه ذره ای کهکشان سان بودن علم